Powered By Blogger
‏نمایش پست‌ها با برچسب داستان سکسی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب داستان سکسی. نمایش همه پست‌ها

داستان س کسی +کلیپ سکسی زنان با حجاب , محجبه سکسی Arabic_Libanon

مرکز دانلود کلیپ سکسی وعکس سکسی دختران ایرانی و اسیای و شرقی و غربی
بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سياوش
http://iranpress3gp.blogspot.com/
عکس کوس اين جيگر نگاه کن کوس دختر
http://sia20.wordpress.com/
عکس سکسی یک جنده خوشگل کون گنده .تلمبه زدن !!!!

دانشمندان «خودارضایی» را برای زن و مرد بی‌ضرر و حتی مفید می دانند """


کليپ کم حجم -یک کیر تو کوس و یکی تو کون1390
 کوس دختر

محجبه سکسی
 کوس + کون بعد از دادن

کلیپ سکسی عربی با کوس گشاد و سوراخ کون ناز
کلیپ سکسی عربی + کوس + کون + ساک +عرب جنده
فيلم مصرى جديد
کلیپ سکسی عربی که اول کوس میده بعد کون که ساک هم میزنه عرب جنده
 داستان س کسی + کلیپ سکسی عربی  
  DOWNLOAD
بیشتر در ادامه مطلب میباشد ..m
1-لینک دانلود کلیپ سکسی
DOWNLOAD Arabec sex
http://rapidshare.com/files/256861233/_________.avi


2 -لینک دانلود کلیپ سکسی اعراقی
کلیپ سکسی عربی اعراقی باحجاب که دختر ۱۸ ساله است و خیلی قشنگ کوس و کون
همه را مید بکن بکن Arabec_Eraq
DOWNLOAD
http://rapidshare.com/files/257729664/Arabec_Eraq.rar

3 -لینک دانلود کلیپ سکسی
ویدیو سکسی لبنانی که کون وکس یکی میشه دختر فقط کیر میخواد

Arabic_Libanon
DOWNLOAD
http://rapidshare.com/files/257732821/Arabic_Libanon.avi
DOWNLOAD-4+ لینک دانلود کلیپ سکسی
DOWNLOADدانلود: سکس مقعدی یک دختر ترک وسط بیابون, بدجوری هم ناله می کنه

داستان سکسی +داستان س کسی
نادر و میترا
يک روز جمعه که باز توي خونه تنها بودم و داشتم پشت کامپيوتر طبق معمول فيلم تماشا مي کردم که صداي جيغ و داد يه دختر رو از پارکينگ مجتمع شنيدم سريع ازجام بلند شدم بدون معطلي رفتم پائين ديدم نگهبان توي اتاق نيست اين ور و انور رو نگاه کردم مثل اينکه اون روز مجتمع خالي از سکنه بود چون بغير من کسي بيرون نيامده بود رفتم طبقه پائين پارکينگ سمت سالن بازي که صداهاي ضعيف همون دختره رو شنيدم سريع به سمت سالن رفتم وقتي باز کردم ديدم بله نگهبان  دختر واحد بالايي (ميترا) رو گرفتن و روي ميز پينگ پونگ خمش کرده بودن و شلوار لي و شرتش رو تا زانو کشيدن پائين و نگهبان سعي مي کرد کير نيمه شق شده اش رو از پشت بکنه توي کس دختره و هم ولايتيش هم دهن ميترا رو گرفته بود تا جيغش در نياد .وقتي من رو ديدن از ترس ولش کردن ميترا تا جلوي دهنش باز شد دوباره جيغ کشيد ولي وقتي ديد کسي جلوي اون رو نگرفته از روي ميز بلند شد و برگشت باديدن من زد زير گريه اصلا هواسش به شلوار و شرتش نبود همينجوري نشست زمين نمي دونستم به کس مودار اون نگاه کنم يا به نگهبان که هاج و واج داشت منو نگاه مي کرد يه چند ثانيه همينجوري ناهشون کردم و يکهو هجوم بردم سمت نگهبان دوسه تا کشيده زدم در گوشش اون يکي سريع شلوارش رو بالا کشيد و از فرصت استفاده کرد و زد به چاک . ميترا هنوز روي زمين به همون حال چنباتمه زده بود و سرش رو با دستهاش محکم گرفته بود . به نگهبان گفتم برو بالا بعداً حساب تو يکي رو مي رسم .بعد خم شدم و از بازوهاي ميترا گرفتم و بلندش کردم دوباره کس مودارش منو وسوسه مي کرد اما دلم واسش خيلي مي سوخت بي اختيار دست بردم و شلوار و شرتش رو کشيدم بالا که خودش از دستم گرفت و بست بيچاره از ترس دهنش بند آمده بود و لبهاش مي لرزيد حتي نمي تونست از من تشکر کنه زير بغلش رو گرفتم تا کمکش کنم تا از سالن بيرون بريم اما نمي تونست نمي دونم چرا اما بي اختيار سرش رو توي بغلم گرفتم و شروع کردم به نوازش کردن و دلداري دادن که نترسه ديگه تمام شده اما هنوز داشت هق هق مي زد . سرش رو از روي سينم بلند کردم و آروم گونه اش رو بوسيدم توي اون موقع اصلاً از روي شهوت نبود و فقط مي خواستم اون يکمي آروم بگيره خلاصه حالش جا آومد و باهم از پله ها بالا رفتم توي راه بهش گفتم که اونجا چکار مي کردي تنهاي چيزي نگفت بعد پرسيدم مي ري خونه که همينجور که بهم چسبيده بود دوباره زد زير گريه و محکم از کمرم گرفت اما اين بار من داشتم شق مي کردم . ازش پرسيدم ببخشيد مگه تونستن کاري هم باهات بکنن که بلندتر شروع به گريه گرد و فقط يه کلمه گفت نمي دونم هيچي نمي دونم . ديدم وضع روحيش خيلي خرابه گفتم باشه بيا خونه ما همين طبقه اول هست بريم يه آبي به سرو صورتت بزن . چيزي نگفت و با هم رفتيم خونه بردمش سمت دستشوئي و گفتم برو تو و سرو صورتت يه آب بزن وقتي رفت تو بازم مثل هميشه از سوراخ در نگاه کردم ببينم داره چکار مي کنه رفت سمت چاه توالت شروع کرد به باز کردن دکمه هاي شلوار لي اش بعد پائين کشيد و شروع کرد به وارسي کردن کسش حيونکي ترسيده بود واي چه کوسي داشت تا حالا چرا به ميترا اينقدر توجه نکرده بودم اخه اون دختره خيلي راحتي بود هميشه توي سالن بازي مجتمع و کلا توي ساختمان راحت بود و با دوستهاش بازي مي کردن دختراول دبيرستان بود و هميشه با شلوار و بدون حجاب مي گشت اما حالا داشتم کس مودارش رو مي ديدم دلم داشت از قفسه سينم بيرون مي زد تا حالا کس دختر کوچيک نديده بودم واي معلوم بود تا حالا اصلا موهاي کسش رو نتراشيده بود .خوب که خودش رو وارسي کرد شلوارش روبالا کشيد و من هم از پشت در کنار آمدم و رفتم تا براش يه شربت درست کنم وقتي بيرون آمد يکمي حالش بهتر شده بود اما با ديدن من سرخ شد و سرش رو پائين انداخت و شروع کرد به تشکر کردن من يه لبخندي بهش زدم و گفتم اشکال نداره بشين يه شربت بخور تا حالت جا بياد گفت نه مي خواد بره خونه اصرار نکردم اما برگشت و گفت خواهش مي کنم چيزي توي مجتمع نگم گفتم باشه اما بايد که پدر اين نگهبان عوضي رو درآورد که گفت نه اون وقت آبروي من هم مي ره . بهش گفتم مگه کاري باهت تونستن بکنن سرش رو انداخت پائين و چند قطره اشک از چشماش بيرون اومد دوباره با مهربوني از چانش گرفتم و بلند کردم و با يه لبخند بهش گفتم تو داداش نداري مي دونم اگه منو بجاي دادشت قبول کني بهم اعتماد کن مي تونم بهت کمک کنم يه نگاه با محبت بهم کرد و با لبخند تلخي همراه با سرازير شدن اشک از گونه هاش گفت نمي دونم بعد دوباره سرش رو پائين انداخت .هم دلم واسش مي سوخت و هم داشتم از شق درد مي مردم دلم مي خواست دوباره اون کس مودار کوچولو رو دوباره ببينم دلم رو به دريا زدم و با پروئي گفتم ببينم ميترا سوزش داري يهو سرش رو بالا آورد و گفت چي ؟گفتم هيچي داره مي سوزه . بازم با تعجب گفت چي؟ گفتم بابا اونجات داره مي سوزه يه نگاه با ترديد کرد و گفت يکمي گفتم فهميدي تونستن کاري بکنن يا نه چيزي نگفت و فقط سرش پائين بود دوباره با پروئي گفتم توي دستشوئي نگاه کن ببين ازت خون آمده يا نه اگه اينجوري بود که من باباي اون مرتيکه افغاني رو در ميارم بدون اينکه چيزي بگه در رو باز کرد و رفت .چيزي نگفتم اما بيرون توي راهرو آروم صداش کردم و گفتم اگه دوست داشتي باهم بريم پيش دکتر معاينه بکنه اون وقت خيالت راحت مي شه قول مي دم به کسي نگم تشکر کرد و رفت .چند روز بعد سر کوچه ديدمش به سمتم اومد و سريع از من خواست که کمکش کنم گفتم چي شده گفت مگه اون روز نگفتي دکتر آشنا داري گفتم چرا گفت ببين از اون روز به بعد اين فکر مثل خوره افتاده به جونم و فقط روم مي شه به شما بگم اگه خداي نکرده طوري بشه اون وقت بابام منو مي کشه گفتم ناراحت نشو باشه من فردا يه کاري برات مي کنم . شماره موبايلم رو بهش دادم و رفت فردا بعداز ظهر يه قرار توي مطب يه خانم دکتر گرفتم و بعد با ميترا رفتيم توي ماشين بهش گفتم خوب به دکتر چي بگيم گفت چي رو چي بگيم گفتم ببين اگه همينجوري بريم خوب اگه خداي نکرده چيزيت باشه اون وقت دکتر فکر مي کنه کار منه پس بايد بگيم که ما دو تا باهم نامزد هستيم و آمديم گواهي سلامت بگيريم قبول کرد وقتي وارد مطب شديم منتظر شديم نوبت ما که شد منشي گفت ايشان خانوم شما هستند يه لبخند زدم گفتم تقريباً نامزد هستيم يه لبخند مرموز بهم زد و گفت خوب پس براي گواهي سلامت اومدين سرم رو به علامت مثبت تکان دادم به ميترا گفتم برو تو من اينجا واستادم که منشي گفت شما هم مي تونيد برين تو بعد بازم يه لبخند بهم زد من هم از خدا خواسته پشت سر ميترا پريدم تو واي همش توي سرم اين بود که وقتي دکتر داره ميترا رو معاينه مي کنه واي توي همين فکر بودم که خانم دکتر گفت خوب چي شده گفتم چيزي نيست ما با هم نامزد هستيم و براي گواهي سلامت اومديم لبخندي زد و خيلي مهربون به ميترا گفت دخترم شما برو آماده شو من بيام ميترا نگاهي به من کرد و نگاهي با ترس و تعجب به دکتر که دکتر متوجه شد و دوباره بالبخند گفت نترس عزيزم برو پشت اون پرده مانتو شلوار و شرت خودت رو بکن اونجا يه روپوش هست به پوش بعد بيا روي اين صندلي بخواب .واي صندلي معاينه خودش يه حالتي داشت که داشتم کم کم شق مي کردم مثل تخت بود و جلوي اون دوتا جاي پا ميترا رفت و بعد چند دقيقه با اون روپوش که از زير کوسش کاملا معلوم بود برگشت چشام داشت چهارتا مي شد روي صندلي نشست و پاهاش رو توي اون جاپاها گذاشت تا کاملاً از هم باز قرار بگيرند بي اختيار چشام رو دوخته بودم به موهاي کسش سوراخ کونش هم معلوم بود واي چي داشتم مي ديدم باورم نمي شد چقدر کسش کوچيک بود و تنگ اما ميترا بلافاصله روپوش رو کشيد روي پاهاش و من تازه متوجه شدم که نبايد نگاه مي کردم يه اخمي هم بهم کرد .وقتي دکتر آمد آرام پاهاي ميترا رو توي اونجا با کمر بند بست بعد روپوش رو کنار زد از کنار دست دکتر سعي مي کردم تا خوب تماشا کنم دکتر دستکش توي دستش کرد و آروم آروم شروع کرد به باز کردن لبهاي کس ميترا مثل اينکه اون درد داشت اما چشماش رو بسته بود و سرش رو بالا نگه داشته بود و لب زيرين خودش رو گاز گرفته بود عرق از پيشانيش داشت مي ريخت دکتر کمي بيشتر لبهاي کسش رو از هم باز کرد و حالا کاملا دوتا سوراخ معلوم بود واي از زير شلوار کاملا شق کرده بودم مخصوص ميترا با زور سعي مي کرد عضلات بدنش رو منقبض کنه اون وقت سوراخ کونش هم هي جمع مي شد و دوباره از هم شل مي شد دکتر منو صدا کرد و گفت ببينيد شما بايد بيشتر آشنائي داشته باشيد البته من تصور مي کنم که شما فردي تحصيل کرده هستيد دلم حري ريخت بعد سوراخ مهبل رو بهم نشان داد و کمي در باره پرده بکارت حرف زد بعد گفت الحمدالله نامزد شما از هر حيث سالم است . بعد کمي هم با سوراخ کونش بازي کرد و تا بند اول انگشت سبابه توي کونش کرد که ميترا بي اختيار يه واي با صداي لرزه کرد و خاموش شد دکتر يه نگاه به ميترا کرد بعد گفت خوب تمام شد بعد پاهاي ميترا رو باز کرد و گفت که بلند بشه و بره لباس بپوشه . وقتي ميترا لباس مي پوشيد ديدم رفتار دکتر کمي عوض شده اما چيزي نگفتم اون شروع کرد به نوشتن گواهي سلامت ميترا هم لباس پوشيد و بيرون آمد دکتر گواهي رو به ميترا داد و لبخند کوچيکي زد و گفت لطفا شما يه دقيقه بيرون باشيد الان نامزدتان مي آيد .دلم باز دوباره حري ريخت واي اين دکتر مي خواد چي به من بگه وقتي ميترا رفت دکتر رو به من کرد و گفت ببينيد چيز خاصي نيست اما من به عنوان يک پزشک وظيفه دارم افراد جوان مثل شما رو راهنمائي کنم .با تعجب داشتم به دکتر نگاه مي کردم که ادامه داد ببينيد خيلي واضح بگم شما سعي کنيد در زمان نزديکي با همسرتان بيشتر از راه هاي طبيعي استفاده کنيد . با توجب به دکتر گفتم ببخشيد من متوجه نمي شوم .گفت ببينيد با معاينه نامزدتان متوجه شدم که ايشان نزديکي از راه غير مهبل داشتن يعني مقعدي اين نوع مقاربتها معمولا در زمان نامزدي اتفاق مي افتاد اما سعي کنيد بعداز ازدواج از اين نوع مقاربت به پرهيزيد چون حتما همسرتان دچار ناراحتي خواهد شد . هاج و واج مانده بودم خيس عرق بودم چون اون فکر مي کرد که من با ميترا از پشت سکس داشتم وقتي بيرون آمدم هنوز حرفهاي دکتر توي گوشم بود وقتي سوار ماشين شديم ميترا از تغيير رفتارم پرسيد و گفت واقعا از شما متشکرم اما موضوع مهمي بود که دکتر با شما حرف مي زد نگاهي بهش کردم توي دلم گفتم خوب حالا که اون يکي دوبار از کون داده پس ما چرا نکنيمش . گفتم يه چيزي ازت مي پرسم راستش رو مي گي گفت اره حتما گفتم ببين ميترا تو تا حالا با کسي سکس داشتي يکه خورد گفت نه بخدا مگه نديدي دکتر گواهي سلامت بهم داد گفتم نه مي دونم اما دکتر يه چيز ديگه هم به من گفت تو از پشت سکس داشتي اون هم چندبار با گفتن اين حرف صورت سفيدش سرخ سرخ شد و سرش رو پائين انداخت گفتم هان راستش رو بگو درسته تو از پشت سکس داشتي سرش رو به علامت منفي به طرفين کرد گفتم ببين قرار بود دروغ نگي دکتر وقتي ماينه مي کرد فهميد که توچند بار از پشت سکس داشتي آره ميترا ؟ديدم باز هم اشک از گونه هاش سرازير شد گفتم ببين چرا داري گريه مي کني کم کم داشتم حالت دوستانه بهش مي گرفتم و سعي مي کردم تا از نظر ذهني کاملاً تخليه بشه گفتم ببين قرار بود با من رو راست باشي مثل يه داداش خوب حالا بگو ببينم داشتي يا نه ؟نه به خدا اما اما گفتم اما چي ببين دروغ نگو دکترها همه چيز رو مي فهمن وقتي داشت مقعد تو رو نگاه مي کرد من هم ديدم يکم از پوست عضلات اونجا بيرون زده بود و کاملاً معلوم بود که تا حالا چندين بار از اونجا سکس داشتي اين حرفا رو وقتي مي زدم هم داشتم شق مي کردم هم سعي مي کردم اون رو حشري بکنم . بعد دوباره شروع کردم به حرف زدن که چرا مي ترسي اصلاً اشکال نداره چون آدم بايد به هرحال شهوت خودش رو يه جوري خالي بکنه . ببين مثلاً ما پسرها معمولا راحت تر از شما دخترها خودمون رو تخليه مي کنيم اما شما واسه اينکه اوپن نشين مجبور هستين از همون راه خودتون رو ارضا بکنيد اين حرفها رو با آب و تاب تعريف مي کردم اما نمي دونستم که ميترا داره حشري ميشه يا نه که ميترا با بغض گفت نه بخدا اما يه چندباري خودم اين کار رو با خودم کردم . گفتم چي خودت يعني چي چطور با شرم و حيا گفت با خيار و چيزي نگفت ديگه روي من باز شده بود و گفتم چي چرا آخه با اون باز هم از اين حرفهاي سکسي شروع کردم باهاش حرف زدن تا به نزديکي خونه رسيديم اما ميترا حرفي نزد سر کوچه نگه داشتم تا پياده بياد .چند روز گذشت و باز ميترا همون دختر شاداب سر زنده با همون وضع هميشگي يعني شلوار لي تنگ و بلوز در محوطه مجتمع رفت و آمد مي کرد واي وقتي اون کون و کپل رو از زير شلوار لي مي ديدم کيرم شق مي شد و ياد حرفهاي دکتر و ديدن اون تصاوير توي مطب مي افتادم . از شانسم قرار شد که مادر و پدرم برن شهرستان بهترين موقع بود که يه سير کون ميترا رو بکنم به همين خاطر روز پنج شنبه عصر رفتم سالن بازي ديدم داره با يکي از دختراي همسايه پينگ پونگ بازي مي کنه واي پشتش به من بود وقتي داشت خم مي شد دلم مي ريخت .صداش کردم اومد جلوي در سالن کمي به عقب رفتم تا بياد بيرون با لبخند گفت بله گفتم راستش فردا پدر مادرم مي رن شهرستان من تنها هستم مي خواستم ببينمت .کمي اخم کرد و گفت من منظور شما رو نفهميدم گفتم خوب ببين گفتم يه چند ساعتي باهم حرف بزنيم گفت در باره گفتم ببين چرا متوجه نيستي از همون حرفا مي خواستم يکمي نصيحتت کنم - گفت مرسي اما فکر کنم ما روز جمعه بريم بيرون از اين حرفش ناراحت شدم دختره کون ده داشت واسم کلاس مي زاشت کمي لحن حرفم رو عوض کردم خوب هرچي خودت بخواي اما من مجبورم موضوع اين افغاني رو با اون موضوع ارضاء خودت رو به پدرت بگم يهو رنگ روش پريد و شروع کرد به التماس کردن گفتم به هرحال فردا صبح من منتظرش هستم اگه نياي مجبورم به پدرت همه ماجراي رو بگم رفتم مي دونستم که مياد چون خيلي ترسيده بود . شب همش به ياد ميترا بودم و دل توي دلم نبود جون فردا مي خواستم يه کون تنگ رو بکنم .خلاصه روز موعود بسر رسيدهمه چيز رو آماده کرده بودم همون چشم الکتريکي رو از داخل کانال کولر روي تختم تنظيم کرده بودم که کاملا از خودمون فيلم بگيرم کرم بي حس کننده و...ساعت ده بود که زنگ آپارتمان زده شد از چشمي در نگاه کردم ديدم خودشه ميترا اما با مانتو بود در رو باز کردم و زود پريد تو گفت ببين من زياد وقت ندارم اومدم بهت التماس کنم گفتم مي رم سر کوچه خونه همکلاسيم برگردم اگه دير کنم اون وقت زنگ مي زنند آبرومون مي ره .دختره کوني داشت واسه من خطو نشون مي کشيد رو بهش کردم و گفتم ببين ما کلي کار داريم برو به خونه بگو تا ظهر اونجا هستي گفت آخه نمي شه درو باز کردم و گفتم پس برو فردا من هم با بابات همه چيز رو مي گم . يه نگاه مظلوم بهم کرد و گفت باشه الان مي گم برمي گردم رفت بعد چند دقيقه برگشت بي مقدمه دستش رو گرفتم و بردم توي اتاق خودم .روي تخت نشست من هم روبروش روي صندلي کامپيوتر نشستم بعد رو بهش کردم و گفتم خوب چرا مانتو ات رو در نمي آري گفت مرسي خوب بگو حرفهات رو بگو مي خوام برم خنديدم و گفتم نه اينبار حرف نمي زنيم عمل مي کنيم با اين حرف از جاش بلند شد که بره پريدم بغلش کردم و گفتم نه ديگه نشد شروع کرد به التماس کردن که بزارم بره گفتم ببين اصلاً نترس با جلوت کاري ندارم فقط يه بار از پشت همين نه تورو بخدا نه گفتم ببين ازيت نکن تو که تا حالا چندبار اين کار رو تجربه کردي گفت نه بخدا اصلاً گفتم فرقي نداره حالا مي بيني چقدر لذتش از اون بيشتر هست و با اين حرفها آرومش کردم و کم کم مانتو و روسري رو از تنش درآوردم وقتي بازم اون رو با همون شلوار لي تنگ و بلوز مي ديدم که سينه هاي کوچيکش از زير کرست فنردار کاملاً برجسته شده بود محکم بغلش کردم و روي تخت خوابوندمش و محکم از لبهاش بوسيدم ميترا زير من داشت وجه ورجه مي کرد اما کم کم آروم داشت مي شد وقتي لب زيرش رو توي دهنم گرفتم و شروع کردم به مکيدن کاملاً معلوم بود که بدنش شل شد و مقاومتش کمتر از زير بلوز گرمي سينه هاش رو مي تونستم حس کنم همينجور که داشتم زير گردنش رو مي بوسيدم و آروم ميک مي زدم که جايش باقي نمونه دستم رو بردم پائين و از روي شلوار لي محکم چنگ زدم و کپل کونش رو محکم گرفتم و شروع کردم به ماليدن همين جوري محکم سعي مي کردم از جلو کيرم رو از روي شلوار به جلوش بمالم آه و اوهش بلند شده بود واقعاً خيلي باحال حال مي کرد تا حالا نديده بودم که دختري اينجوري آه و اوه بکنه بعضي وقتها وقتي خيلي حشري مي شود مي گفت اوي با يه حالتي اين کلمه رو ادا مي کرد که تنم مي لرزيد .دستم رو از پشتش بيرون کشيدم و بلوزش رو دادم بالا يه کرست فنر دار سفيد اون سينه هاي کوچيکش رو توي خودش گرفته بود قبل اينکه نزاره اون رو از تنش بيرون کشيدم با هرچه زور داشتم روي اون دراز کشيده بودم که نتونه اعتراضي يا حرکتي داشته باشه بدنش سفيد و باريک بود وقتي بند کرستش رو از پوشت باز کردم لبهاش داشت از ترس مي لرزيد همينجور بدنش گفتم نترس عزيزم هيچي نيست حالا چنان کاري مي کنم که خودت حال کني بدنم رو بالا اوردم و سريع تي شرت خودم رو هم بيرون کشيدم . مي دونستم بعضي از دخترا از موي سينه مردا خوششان مياد من هم سينه پر موي دارم آهسته موهاي سينه هام رو نزديک سر پستون ميترا کردم و سعي مي کردم آرام آرام بهش بمالم واي دوباره آه اوه اون بلند شد اينبار چنان آه وووووي مي کرد و چشماش هم خمار شده بود ديگه تحمل نکردم نوک يکي از ممه هاش رو با دندان گرفتم و شروع کردم به مکيدن با اين کار اون جيغ کشيد و با دستاش سعي مي کرد سرم رو از روي پستوناش جدا کنه اما نمي تونست حريف من بشه تا يه سير حسابي از ممه هاش نخوردم ولش نکردم با اين کارم مي دونستم که حالا کاملاً اورگاسم شده چون سست و بي حال شده بود همينجوري با بوسيدن شکم و نافش به شلوارش رسيدم وقتي دکمه هاي شلوارش رو باز مي کردم و اون شرت قرمز رنگش از زير اون پيدا بود چشماش رو باز کرد و گفت نه بسه ديگه اما بقدري سست بود که نمي تونست مقاومت کنه شلوار بقدري توي تنش چسبيده بود که وقتي پائين کشيدم شرتش هم با اون پائين کشيده شد واي با ديدن موهاي کسش ديگه طاقت نياوردم همونجا شلوار و شرتش رو که تا سر زانو پائين کشيده بودم رها کردم و يک راس رفتم سراغ کسش با انگشتم با دقت لبهاي کسش رو باز کردم با ديدن هردو سوراخش ياد اون روز مطب افتادم زبونم رو بردم جلو و يواش يواش با چوچولش بازي کردم چنان بدنش به لرزه اومد که پاهاش رو به هم چسباند که صورتم بين پاهاش قرار گرفت واي چنان با حرص مي ليسيدم و اون هم رفته رفته با آه و اوي وووي شروع کرد تا به جيغ کشيدن چنان جيغ مي کشيد که ترسيدم همه همسايه ها صداش رو بشنواند اما من مشغول کارم بودم . يکمي پائين تر آومدم و با دستم کپل کونش رو از هم باز کردم تا سوراخ کون تنگش رو ببينم داشت زور مي زد تا من نتونم کپلش رو باز کنم که باز مثل اون روز توي مطب عضلات کونش بازو بسته مي شد با ديدن اين صحنه ديوانه تر مي شدم از روش بلند شدم و کرم بي حس کننده رو برداشتم دوباره پريدم بغلش اون با ديدن اون کرم ازم پرسيد اين چيه نشونش دادم گفتم نترس بي حس کننده هست دردش رو کم مي کنه گفت واي نه مگه گفتم آره نترس دردش از خيار کمتره بعد غلطنوندمش به پشت و باز اون کپل رو از هم باز کردم و بادقت همه جاي سوراخ کونش رو چربي کردم که بي هوا انگشتم رو يکمي کردم توي کونش جيغ کشيد و محکم با دستش روتحني رو چنگ زد و همزمان از پشت سر با پاشنه پاش محکم زد به پشتم ولش کردم زود بلند شدم شلوار و شرتم رو با هم پائين کشيدم کيرم شق شق شده بود نشستم روي ران پاهاش و آروم سر کيرم رو نزديک چاک کپل کونش که هرچي مي تونست با زور به هم چسبانده بود اولين ضربه آروم که با سر کيرم به اونجا زدم گفت آي و بيشتر خودش رو جمع کرد اين کارش من رو بيشتر حشري مي کرد واسه همين چندبار اين کار رو کردم مخصوصا همون صوتي که مي گم رو ووويي بيشتر منو ديوانه مي کرد دوست داشتم بيشتر باهاش حال کنم واسه همين يکمي از جام بلند شدم و برش گردوندم و سريع روي سينه هاش نشستم و کيرم رو جلوي چشماش گرفتم از ترس گفت واي خدا . گفتم هان چيه تا حالا نديده بودي گفت نه واي نه آقا نادر ترو بخدا اگه اين رو تو ببري من مي ميرم گفتم نترس بابا بزار آلان اثر کرم که بکنه هيچي نمي فهمي اصلاً درد نداره حالا بيا يکمي با اين ور برو گفت نه يعني چي به سمت دهنش بردم گفتم يعني بليس سرش رو عقب کشيد گفتم تميز نترس گفت نه حالم به هم مي خوره که سر کيرم رو آروم گذاشتم روي لبش گفتم باشه حداقل ببوسش آروم لبهاش رو به هم غنچه کرد و از نوک کيرم بوسيد واي گرمي لبش رو روي سر کيرم که حس کردم از خودم بي خود شدم فشارش دادم و با زور يکمي از کيرم رفت توي دهنش اما گاز گرفت من هم مجبور شدم بکشم بيرون رو کردم بهش گفتم خوب پس گاز گرفتن هم بلدي هان با زور برش گردونم و زير لبم گفتم حالا چنان مي کنم تو کونت که زمين رو گاز بگيري .باز هم خودش رو جمع کرد محکم با سيلي زدم رو کپلش جيغ کشيد و گفت آي نزن چرا داري مي زني گفتم جون دوست دارم بازش کن زودباش شل کن خودتو بعد با زور از هم بازش کردم و سر کيرم رو يواش لاي پاهاش گذاشتم جوري که از کنار سوراخ کونش سرخورد رفت پائين که يهو گفت وووئي چه داغ گفت آره حالا کجاش رو ديدي وقتي بره تو اون وقت داغ تر هم مي شه يه چند بار کيرم رو لاي پاهاش بالا و پائين کردم و هربار بيشتر فشار مي دادم تا با کس و کونش بيشتر بچسبه که دفعه آخري يه جيغ کشيد فهميدم که سر کيرم به داخل سوراخ کسش خورده اما خوشبختانه تو نرفت . گفتم ببين اينجوري نمي شه يکمي شکمت رو بده بالا تا اين بالش رو بزارم زير شکمت اون وقت کمتر درد داري همراهي کرد و بالش رو زير شکمش گذاشتم اونوقت يکمي کپلش از هم باز شد و سوراخ کونش معلوم شد يکمي ديگه از اون کرم بي حس کننده رو برداشتم و به کونش ماليدم بقيه رو هم به کيرم حالا همه چيز محيا بود آروم سر کيرم رو گذاشتم لب سوراخ کونش که همينکه چسبيد و گرمي اون رو حس کرد دوباره خودش رو جمع کرد با دستم هرچي زور داشتم کپلش رو از هم باز کردم و يکمي فشار دادم چون چرب بود سر کيرم تا ختنه داخل رفت که يه اوف بلند کشيد و باز هم همون وووئي رو گفت وقتي بيشتر فشار دادم چنان چيغ کشيد که گفتم الان همه همسايه ها صداش رو شنيدن از ترس کشيدم بيرون محکم زدم روي کونش گفتم بابا يواش تر همه هسايه ها فهميدن با همون صداي لرزان که معلوم بود گريه اش گرفته گفت خوب تو يواش تر بکن داره مي سوزه آخه . گفتم اون روتحتي رو بگير به دندونات تا جيغ نزني اون هم همون کار رو کرد بعد دوباره کيرم رو گذاشتم در کونش باز فشار دادم يواش يواش داشت مي رفت تو واي داشتم خودم نگاه مي کردم وقتي کيرم مي رفت تو تمام عضلات سوراخ کونش رو از هم باز مي کرد ديگه قدرت نداشت خودش رو جمع کنه جيغ مي زد و پاهاش رو بلند مي کرد و روي هوا مي لرزوند بعد محکم مي زد روي تشک تخت مثل آدمي که داره جون مي ده اين کارش من رو بيشتر حشري مي کرد از اون ورم هي وووئي و آه و اوه بعد محکم با مشت مي زد روي تخت هرچي فشار مي دادم اين عمل اون هم بيشتر مي شد مي دونستم که داره درد مي کشه اما واسه من داشت لذت مي داد وقتي به ته کيرم رسيد اصلاً باورم نمي شد که اون کون به اون تنگي چه جوري اين کير کلفت من رو توي خودش جا داده بود وقتي خواستم آروم بکشم بيرون تازه دردش بيشتر شده بود اين رو مي شد از تقلا زدن و جيغ کشيدن و صدا کردن مادرش فهميدم چون هي مي گفت آي مامان وووئي مامان جون که ياد چهره خوشکل مادرش افتادم و بي اختيار گفتم جون چيه قربون اون مامانت هم بشم جون مامانت رو هم بکنم واي ديوانه شده بودم و اصلاً به التماس اون توجه نمي کردم وقتي کاملاً بيرون کشيدم ديدم اون کون به اون تنگي حالا از هم باز شده بود و اندازه دور يه يقراني باز يود توش هم ديده مي شد دوباره کردم تو اين عمل رو دو سه بار کردم و هربار يکمي کرم به کيرم مي زدم بعد کمي روانتر که شد يواش يواش حرکت رفت و برگشتي رو توي کونش کردم واي که چه حالي مي داد . ديگه خودش رو روي زانوهاش نتونسته بود نگه داره و کاملاً روي بالش تخت دراز کشيده بود و اين عمل باعث مي شد که کونش تنگ تر بشه واسه همين هي پاهاش رو به هم مي زد و از درد با پشت پاشنه پاش به کمرم مي زد و مي خواست تمومش کنم اما من اصلاً ول کن نبودم بلکه عمل رفت و آمدي رو تندتر هم کردم . چون کرم بي حس کننده زده بودم خيلي طول کشيد تا آبم بياد واسه همين ميترا ديگه جون نداشت و اون آخرا ديگه بي حال و بي حس افتاده بود و آروم آروم فقط مي ناليد که يهو حس کردم داره آبم مياد اما دلم نمي آمد تا کيرم رو بيرون بکشم محکم با يه ضربه آخر کيرم رو تا ته کردم تو بعد محکم از کمرش گرفتم و بغلش کردم يعني کاملا ً روش دراز کشيده بودم حس کردم تمام آب کيرم ريخت توي کونش مي تونستم حس کنم نبض زدن کيرم رو که هربار آبم توي کون ميترا مي ريزه رو حس کنم حالم جا اومد تمام بدنم خيس عرق بود بدن ميترا هم عرق کرده بود هرچند آبم اومده بود اما هنوز دلم نمي آمد کيرم رو بيرون بکشم اما يواش کشيدم بيرو که ميترا يه ناله کوچيک کشيد و روي تخت ولو شد وقتي نگاه کردم ديدم از سوراخ کونش آب کيرم داره بيرون پس مي زنه همه اين صحنه ها رو الان که توي فيلمي که ازش گرفتم مي بينم باز به ياد اون روز حشري مي شم راستش من تا حالا سکس زيادي داشتم اما هرگز طعم سکسي که با ميترا داشتم خصوصا وقتي که وووئي مي گفت هرگز از يادم نمي ره .بعد اون روز سه بار ديگه من ميترا رو از کون کردم که بعد چند ماه از اون مجتمع رفتند هرچند مي دونم کجا زندگي مي کنند و دو سه بار هم براش پيام فرستادم که مي خوام باهاش باشم اما راه نميده به اميد روزي که دوباره بيارمش توي خونه - ماجراي اون رو هم براتون مي نويسم

سيگار و مشروب+ASS, KON, KUN, KUS, کون, کوس, کس

مرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سیاوش

http://iranpress3gp.blogspot.com/
اینجا پایگاه دوست یابی و همسر یابی اسلامی است که تنها هدف قرار دادن جمعیت ها و گروه های مختلف نژادی، اعتقادی، ذوقی و منطقه ای، پایگاهی برای معرفی علاقه مندان به ازدواج و یا دوست یابی میباشد. ولی جنده خانه نمی باشد
http://30xx.wordpress.com/


برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنید
عکس سکسی زنان آسیایی فيلم سكسي براي موبايل



   
داستان سکسی

تو بخار سيگار و هاله مشروب دورت که گم می شی اصلا نمی فهمی آهنگ توی مهمونی چيه و با کی می رقصی. اينا همش يعنی تابستون. يعنی مامان و بابا ياد مشرق و مغرب بيافتن و دائم يا جماعت الاف خونت ولو باشن يا تو خونهاشون. شمال و استخر و… يعنی مدرسه نداری. يعنی جز آدم بزرگا شدی حالا به چه قيمتی؟ خدا می دونه!می رقصيدم با يک دختره؟ کی بود نمی دونم. اونقدر مشروب خورده بودم که می تونستم خود به خود آتيش بگيرم. خوب بعد از مشروب چب می چسبه سيگار. معلوم نيست اينهمه سيگار از کجا اومده با طعمای مختلف؛ يکی از يکی مزخرف تر! دستای يکی که با زور می ديدمش هم رقصمو ازم جدا کرد. برم بخوابم؟ اگه يکی تو اتاقم ولو نشده باشه. با نيشگون يکی تمام مستی از سرم پريد. برگشتم يک تو دهنی به اين متجاوز بزنم. جاخالی داد. شايد منتظر بود.-هوو؟گفتم: هو به خودت . عمله مهمونی را با ميدون اشتباه گرفتی!!
   

البته خودم بارها اين مهمونيها را با جاهای مختلف مقايسه کرده بودم))- تو کی هستی؟- خودت کی هستی. (( معمولا همه مهمونها را می شناختم. لااقل به اسم. ))خلاصه من که اونو نمی شناختم ولی اون منو می شناخت.- اه تو خواهر فلانی هستی . تا همين چند وقت پيش رو پامون می شستی برامون شعر می خوندی!معلوم شد آقا چند سالی در بلاد فرنگ می چريدن! و حالا اومده بودن به نيابت از خانواده املاکی را بفروشن و برگردن. يک ماهه ديگه از موندنش نمونده بود. ياد رفيق رفقای قديم افتاده بود. برام جالب بود که سنش از برادر بزرگم خيلی بيشتر می خورد!نشستم رو پاش. دلم سکس می خواست. سکس برای دختر مثل من يک جور انتقال نفرت بود! (( اينا را گفتم بگم تا بفمين منظور بعضی کارامو ))مثلا اينکه طرف روتون بالا و پائين می ره عرق می ريزه. التماس می کنه. يک حس قدرت به دخترائی مثل من و با حال اون موقع من می داد. اينکه چقدر مرد می تونه ظعيف باشه!!! (( قراره احساسات من بره تو يخچال !!!))به هر حال سرم کم و بيش گيج می رفت. حوصله وراجيشم نداشتم. نشستم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو شونش. دم گوشش نفس می کشيدم.گفت: خسته ای.گفتم آره؟ چيه می خوای برام لالائی بگی؟خنديد. خنده عصبی.- بريم تو تختت؟- گفتم به گمانم قبلا اشغال شده. و زدم زير خنده. شايد خنده مستانه! و شايدم حساب شده.- گفت بريم خونه من.- گفتم ماشينتو بزن بيرون . منم برم به يکی از اين آقايون بگم خونه نيستم!!برادر بزرگم رو پيدا نکردم کوچيکه مشغول ور رفتن با هنگامه بود يک گوشه خونه. گفتم شب می رم خونه يکی!!! حوصلم رو نداشت گفت خوب.بعد يکدفعه انگار بهش جرقه وارد بشه نگاهم کرد. می دونستم منظورش چيه.گفتم قرصام رو می خورم. روپوش روسرمو انداختم روی تنم و رفتم تو حياط. دم در خونه بود.- حاضری؟- آره.- گفتی بهشون .- آره!!- هيچی نگفتن؟- چی بايد بگن؟ تابستونه مدرسه ها هم که تعطيله! چی دارن بگن؟سوار ماشين شدم. خوشحال بودم از اون جنگل می رم بيرون. ديگه شلوغی حالمو بهم می زد. تهران ساکت و مرده بود. حتی ايست بازرسی هم نبود. وارد پارکينگ شديم. وارد آسانسور. طبقه چندم؟ يادم نيست. تو آسانسور خودمو انداختم تو بغلش. بغلم کرد. تو بغلش بودم که درو باز کرد و بردم تو خونه!گفت: حسابی مستيا!- تو نيستی؟- آخه تو ۱۷-۱۸ سالت بيشتر نيست!!! تو دلم خنديدم!! چيزی نگفتم. بايد بود می گفتم بچه تر از اونم که فکر می کنی و با تجربه تر از بقيه اش؟ شقيقه هاش موی سفيد داشت. يک راست بردم تو تخت. اول روپوشمو کند. تو بغلش وول می خوردم. روسريمو خودم در آوردم. موهامو باز کردم. دستشو گرفت زير چونه هام. نگاهش می کردم.گفت: چشمات ترسناکن! خنديدم!!- عادت نداری نگاهت کنن؟گونه هامو بوسيد. و بعد لبامو چشمامو صورتمو. بوسه هاش قاطی پاتی بود. معلوم بود حسابی زده بالا! دستمو زدم به جلوی شلوارش. کيرش داشت شلوارشو پاره می کرد. زیپشو باز کردم و دستمو بردم تو. وحشت زده پريد عقب.گفتم چيه؟گفت: دختر! خجالتی؟ چيزی؟خنديدم. گفتم بايد خجالت هم بکشم؟ فعلا که تو بيشتر خجالت می کشی؟!! و باز خنديدم. قهقه می زدم. با بوسه دهانمو بست. با کير داغش بازی می کردم. بلند شد. شلوارشو در آورد. شرتشم. از نگاهام فرار می کرد. منو به خنده می انداخت. بغلم کرد دوباره. تو بغلش نشسته بودم. از رو بلوزم سر پستانهامو گاز می گرفت.
کير
ASS, KON, KUN, KUS, کون, کوس, کس
 

نگاهش می کردم. چشمهاش بسته بود. با کير و بيضه هاش بازی می کردم. حسابی داغ. راست و آماده بود. حتی سرش خيس بود. دامنمو زدم بالا و نشستم رو کيرش . سورتمو زدم کنار و خودمو بهش می ماليدم. باز بهش شک وارد شده بود.يک لحظه ديگه باهام ور نمی رفت. دوباره شروع شد بوسه ها و ور رفتنها با موهام گوشام و زمزمه های آه و ناله اش. چشماش تمام مدت بسته بود. يک آن نگاهم کرد.- چشماتو ببند.- چرا؟- نگاهت داغه منو می سوزونه!گفتم دوست دارم نگاهت کنم ولی باشه.خوابوندم روی تخت. اول دامنمو در آورد و شورتمو زد کنار. با کسم بازی می کرد. شروع کردم آه کشيدن.گفت: خوبه.- آره. بلندم کرد. بلو زمو در آورد روم افتاد. شروع کرد گاز زدن بدنم. يواشکی نگاهش می کردم. از هيجان می لرزيد.در گوشم گفت: برم کرم بيارم؟گفتم: کرم؟ برای چی؟- خوب از پشت بکنم. خشک درد می گيره.گفتم: چرا از پشت؟ جلوم بازه!!! دوباره ساکت شد. شايد شوک آخر!- چی؟- آقا جون باکرده نيستم. دختر نيستم. چه می دونم تو بلاد شما می گن بنده ويرجين نيستم!- آخه…- آخه داره مگه؟بعد بلند شدم.- می خواهی يا نه؟ منو کشتی که .بغلم کرد.- نه عزيزم نرو. مطمئنی.گفتم آره بابا جان. قرصم می خورم.باورش نشده بود برای همين منو که می بوسيد و نوازش می کرد. انگشتم می کرد. انگشت کردن عصبيم می کنه. آخ و اوخم بلند شد. کيرشو با دست گرفتم و ماليدم به سوراخم. ايندفعه رفتم روش. کيرشو گرفتم تو دستم و نشستم روش. دردناک بود. چون اولا مدتی بود سکس نداشتم. بعدم خيلی گنده و شق بود.- آخ درد اومد. صورتم جمع شده بود. از نگاهش فهميدم ترسيده. يعنی که من باکره بودم و … بيشتر نشستم. کمی بالا و پائين کردم. بازی. برگردوندم. تحملش تموم شده بود عرق می ريخت. افتاد روم. حالت حيوانی. بالا و پائين می رفت. منم آخ و اوخ می کردم.در گوشم گفت: تو رو خدا اون چشما رو ببند. منو کشتی. و من بستم. احساس می کردم رد کيرش تو کسم می مونه. داشت آبش در ميومد. ديگه می فهميدم. در آورد. به پهلو خوابوندم. از پهلو کرد توش. اينطوری حال برای اون بيشتر بود و درد برای من زياد تر. آخ و ناله های جفتمون زياد شده بود. افتاده بودم به چرت گفتن.- بريز توش ديگه آخ منو کشتی. و اونم می گفت : آخ تنگی تنگی. می خوامت با تمام وجودم. می خوامت. و بعد محکم توم نگه اش داشت. فشارم می داد. آب داغش تو کسم منفجر شد. بی حال شده بودم. تا صبح تو بغلش خوابيدم. راحت راحت
آخ منو کشتی

کون بکن

سيگار و مشروب










داستان شهوتی با عروس خاله

عروس خاله

تازه از سربازی اومده بودم و دنبال کار می گشتم که پسر خالهم بهم گفت بیا در مغازه من که دست تنهام و شب عید بود پسر خالم طلا فروشی داشت یه روز یه چک داد من بردم بانک و چون صاحب چک تو حسابش پول نبود برگشتم به کیوان ( پسر خالم ) گفتم پول تو حسابش نیست اونم قاطی کرد چون مبلغ چک یک میلیون و دویست هزار تومان بود و حدود 10 سال پیش کم پولی نبود گفت میرم قزوین دنبال پول صاحب چک آشناش بود به منم گفت موقع نهار برو در خونه ما به اکرم (زن کیوان ) بگو ظهر نمیام اگه خواست بره خونه باباش منم شب میرم اونجا منم ساعت یک رفتم خونه کیوان که اکرم در رو باز کرد و تعارف کرد رفتم تو ( کیوان حدود دوسال بود ازدواج کرده بود ) اکرم برام میوه آورد و چون من روی زمین نشسته بودم تا خم شد تعارف کنه چادرش از سرش افتاد و من تو همون حالتی که خم شده بود چشمم افتاد به یخه لباسش که باز بود و کرست و پستونهاش قشنگ معلوم شده بود کنترلم از دستم خارج شده بود همین طور به اکرم خیره شده بودم بعد از چند لحظه به خودم اومدم و فهمیدم اکرم هم داره به من نگاه میکنه ولی یه لبخند شیطنت آمیزی روی لبش بود با گفتن یه ببخشید بلند شدم و به اکرم گفتم من باید برم اونم گفت من تازه میوه آوردم و بعدشم نهار همینجا بمون هم دوست داشتم بمونم هم خجالت می کشیدم ولی به اسرار اکرم موندم و با تلفن به خونه خبر دادم و نشستم اکرمم روبروی من نشست و شروع به حرف زدن کردیم اکرم تو حرف زدن همش دستش رو تکون می داد و این کارش باعث شد چند بار دیگه چادرش از سرش افتاد اونم دیگه بی خیال چادر شد حالا چادرش رو شونه هاش بود من داشتم قشنگ موهای مش کرده و گردن سفیدش رو دید می زدم از یخه لباسشم که قشنگ چاک سینه هاش معلوم بود من دیگه متوجه حرفهاش نمیشدم و فقط نگاهش می کردم اونم فهمیده بود ولی معلوم بود بدش نیومده بود که یک جوون کف کرده با نگاهش اون رو بخوره خلاصه برای آوردن نهار که می خواست بلند شه بره سمت آشپزخونه همونجا چادرش رو روی زمین گذاشت و گفت تو که موهام رو دیدی پس دیگه چادر نمی خوام و بعد با خنده گفت فقط شتر دیدی ندیدی منم یه قیافه حق به جانب به خودم گرفتم و گفتم نه بابا این حرفها چیه وقتی بلند شد چون یه دامن کوتاه پوشیده بود چشمم افتاد به پاهای سفید و کشیده اش کون بزگش که کیر هر مردی رو راست می کنه دیگه اختیار کیرم دست خودم نبود تارفت منم رفتم تو دستشوئی یه جلق درست و حسابی زدم و بعدش کیرم رو با آب سرد شستم و یه کم که خوابید اومدم بیرون اکرم گفت رو میز نهار میخوری گفتم نه بابا رو زمین چون میدونستم رو میز دیگه امکان دیدن پاهای قشنگش نیست اونم رو زمین سفره رو پهن کرد منم الکی خودم به مو شونه کردن مشغول کردم تا اون بشینه بعد من روبروش بشینم وقتی نشستم چشمم افتاد به پاهاش که دیدم دامنش تا روی رونش بالا رفته حتی شرتش معلوم بود ولی انگار نه انگار مشغول خوردن شدیم همه حواسم به پاها و پستونهای اکرم بود اونم با خنده گفت معلوم حواست کجاست من که فرار نمی کنم غذاتو بخور بعد قشنگ بشین من رو نگاه کن با این حرفش احساس کردم امروز یه اتفاقهایی می افته بعد از خوردن غذا اکرم دوباره با خنده گفت بیا حالا یه ساعت وقت داری من رو نگاه کنی اومد قشنگ روبروی من نشست و دستهاش رو طوری گذاشت زیر پستونهاش و اونا رو به سمت بالا داد که نصفش از یخه لباسش معلوم بود منم همینطور مثل آدمهای کسخل نگاهش می کردم بعد گفت دیگه چی میخوای ببینی منم که انگار لالمونی گرفته بودم هیچی نمی گفتم متوجه حالت من شده بود گفت پس تو اگه جای کیوان بودی چی کار می کردی یه مرتبه بدون اختیار گفتم کاشکی می شد اکرم که انگار منتظر همین حرف من بود گفت میشه فقط یه شرط داره اونم اینکه این مسئله همین جا بمونه و دیگه هر جا منو دیدی تابلو نکنی زود گفتم چشم و منتظر موندم ببینم اکرم دیگه چی میگه که دیدم با حرکت تاپش رو از تنش درآورد حالا دیگه دوتا پستون قشنگ و بزرگ جلوی چشمم بود گفت بازم دوست داری جلوتر برم منم فقط با یه کلمه آره جواب دادم که دیدم اکرم بلند شد و دامنش رو هم از پاش درآورد حالا فقط با یه شرت و کرست جلو من ایستاده بود داشت مثل فشنها خودشو تکون می داد بعد دست من رو گرفت و از روی زمین بلند کرد و گفت تو فقط می خواستی دید بزنی شروع کن دیگه منم یه دست گذاشم پشت کمرش و یه دست پشت گردنش و اون رو چسبوندمش به خودم شروع کردم ازش لب گرفتن و خوردن گردن و گوشش اونم بیکار نبود و دکمه های لباس من رو باز کرد و اون رو از تنم درآورد حالا پوست نرم و لطیفش رو روی تنم حس می کردم بعد اکرم کمربند و زیپ شلوار من رو باز کرد دستش کرد تو شرتم و کیرم رو گرفت یه آخی گفت که من نزدیک بود همونجا آبم بیاد شلوارم و شرتم رو هم تا پائین زانوهام کشید منم کرستش رو باز کردم و پستونهاش رو که آزاد شده بود حسابی خوردم بعد نشست رو زانوهاش و یه کم با دستش کیرم رو مالید و بعد همه کیرم رو کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن چنان ساک میزد و تخمهام رو می کرد توی دهنش که نگو چون من تازه جلق زده بودم خیالم راحت بود که آبم کمی طول میکشه تا بیاد دستم رو کرده بودم لای موهاش و با دستم حرکت سر اکرم رو کنترل می کردم گاهی هم فشار میداد که کیرم تا ته می رفت تو دهنش اونم اوقش می گرفت و تودلم به کیوان می گفتم کوفتت بشه کس به این حقی رو هر شب می کنی همینه هر روز ساعت 10 میای در مغازه بعد بلندش کردم و یه لب ازش گرفتم و خوابوندمش روی زمین و رفتم بین پاهش نشستم و شرتش رو از پاش در آوردم و چشمم افتاد به کس قشنگش اکرم کسش رو با مهارت خواصی اصلاح کرده بود تموم روی کسش سفید بدون حتی یک تار مو بود ولی بالای کسش به حالت هشت فارسی به نازکی یک سانت مو بود.
 با دهن شیرجه زدم روی کسش و شروع کردم به خوردن با لبام چوچولش رو می گرفتم فشار میدادم زبونم رو سفت کرده بودم می کردم تو سوراخ کسش و می چرخوندم زبونم رو می کشیدم روی سوراخ کونش دیگه اکرم تو آسمونا بود حرفایی می زد که من فکرشم نمی کردم از زبون اکرم بشنوم همش میگفت بخور بخور همه کسم ماله تو کونم ماله تو بخورشون جرشون بده کسم رو بگا کونم رو پاره کن با این حرفاش حسابی حشری شده بودم بعد خودش بهم التماس می کرد که کیرم رو بکنم تو کسش منم یه کم دیگه براش خوردم که یه دفعه از لرزش تنش و صدای جیغش و چنگی که روی شونه های من می کشید فهمیدم به اورگاسم رسیده بعد از ترس اینکه اکرم دیگه به من کس نده زود بلند شدم افتادم روش شروع کردم ازش لب گرفتن زبونش رو می کرد تو دهنم منم زبونش رو می مکیدم بعد خودش دستش رو از زیر من رد کرد رسوند به کیرم و اون رو با سوراخ کسش تنظیم کرد و یه کم خودش رو به سمت پائین کشید چون آب کسش اومده بود با یه حرکت تموم کیرم تو کسش رفت و شروع کردم عقب و جلو کردن تو همون حالت پستوناش رو هم می خوردم اکرمم دوباره زبونش باز شده بود داشت با حرفاش منو تحریک می کرد از روش بلند شدم بهش گفتم برگرد می خوام از کونتم کام بگیرم بر خلاف تصورم که مخالفت می کنه یه جون گفت و برگشت من که فکر می کردم حالا باید کلی زور بزنم تا کیرم بره تو کونش خیلی راحت نصف کیرم رو کردم تو ( معلوم بود کیوان هم کیر کلفته و هم حسابی به کون اکرم حال داده ) اکرمم اون زیر یکسره حرفای تحریک کننده بهم می گفت شروع کردم بالا پائین کردن کیرم رو در می آوردم و به سوراخ کون اکرم نگاه می کردم که حسابی باز وقرمز شده بود دوباره می کردم تو بعد از چند بار که اینکار رو کردم حدود دو قیقه مدام کیرم رو تو کون اکرم بالا و پائین کردم که احساس کردم آبم داره میاد به اکرم گفتم آبم رو کجا بریزم گفت تو دهنم و صورتم منم زود بلندش کردم تا کیرم رو گذاشتم تو دهنش آبم فواره زد بیرون از کنار لبش ریخت بیرون روی پستوناش اونم با دست همه روپخش کرد روسینه هاش وبعد بلند شد با هم رفتیم حموم اونجا هم من کلی پستوناش و کسش رو مالوندم اومدیم بیرون ساعت نزدیک چهار عصر بود یه لب اساسی دیگه ازش گرفتم و تشکر کردم و بعد با عجله رفتم در مغازه ولی تا شب همش کارایی که با اکرم کرده بودیم مثل فیلم جلوی نظرم بود یه هفته بعدش اکرم رو خونه مادر بزرگم اینا دیدم که خیلی عادی برخورد می کرد انگار هیچ رابطه ای بین ما دوتا نبوده یعنی همون شتر دیدی ندیدی
کلیپ عروس با خاله
کلیپ عروس با خاله
FILESERVE

DOWNLOAD
http://www.fileserve.com/file/uef5sRW/7FSSTR8JULY19ANR.rar

کليپ سکسي دختران افغانی / داستان سکسی

مرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران ایرانی بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سياوش



http://oron.com/aexvg3tx3qh2/Big_tit...m_sex.3gp.html

داستان سکسی
کون کس افغانی
بعد از ظهر بود ، يه ناهار درست و حسابي خورده بودمو واسه خودم رو تختم ولو بودم و داشتم


کتاب فوق علمي ، مفيد و وزين 17 روش کس کردن رو ميخوندم و از مطالب گهربارش استفاده ميبردم. درست و حسابي کيفور شده بودم که تلفن زنگ زد : (اي لعنت بر خرمگس معرکه و خروس بي محل ، اين کيه ديگه اين وقت ظهر زنگ زده.) --بله ، بفرماييد؟ - سلام ، هري خودتي؟ --شهرام ، تويي؟ - آره. --کس کيش اين چه وقت زنگ زدنه ؟ نميگي مردم خوابند؟ - کارت دارم.غروب بيکاري؟ --نه دارم درس مي خونم !!!! آخر هفته امتحان دارم ، کلي شوتم .اصلا ً وقت اضافه ندارم. - حيف شد .بابا اينا رفتن کيش يه يک هفته ايي نيستن.(در نتيجه ماشين بابا بي صاحاب مونده)ميخواستيم امروز با بچه ها بريم يه دوري بزنيم . (اي واي ، عجب کسي گفتم ها.گذشته از اينکه ممکنه برنامه ايي جور بشه و بالاخره ما هم به نون و نوايي برسيم ، سوار بي.ام.و آخرين مدل پدر شهرام شدن هم کلي صفا داره.بايد يه جوري درستش ميکردم) --خب حالا بذار يه نگاهي به برنامم بندازم .ا ِ ...، صب کن ، آها آره ، شب 2 ساعت وقت گذاشتم که به کلکده يه سري بزنم .اون رو بيخيال ميشم و جاش درس ميخونم .(حاشا و کلا که اون موقع من اصلا ً نميدونستم کلکده ديگه چه جونوريه.اصلا ً فکر نکنم اون موقع کلکده ايي موجود بيدي.) - ok ، ساعت چند بيايم دنبالت؟ --دم غروب بيا.ساعت 6. - باشه.سر ساعت 6 . آماده باشي ها ، معطل نشيم. غروب بعد از نيم ساعت معطلي ،شهرام سر ساعت 6 اومد (6:30).تنها تو ماشين نشسته بود.البته ماشين که نه ،يه عروسک آلبالويي ماماني. --پس بقيه؟ - کون لقشون پيداشون نکردم .دو تايي ميريم .صفاش بيشتره. --باشه ،پس بزن بريم. --ببينم ، يه کس چرخ معموليه يا خبرهايي هم هست ؟ - (بعد از کلي خنده) اي کس نديده ، تا گفتم کسي خونه نيست ، کيرت ياد کس کرد؟ (دوباره خنده) حالا يه دوري ميزنيم ، اگه پا داد و پيدا کرديم ، چشم در خدمتيم.
دختر افغاني
آخ جون .يعني ميشه؟ اي خدا ، اگه امشب يه کُس پيدا بشه که ما بکنيم قول ميدم ، قول ميدم که ديگه جلق نزنم. .... اما نه ،مثل اينکه ماهنوزتو مايه هاي همون کير نداشتن هستيم(بدنيست يه سري به اين ماريان الجاسوسي بزنم ،شايد يک کم ازاون برجک شانسش به ما هم بده).دو ساعت داريم ميگرديم،ولي هيچ سوژه ايي پيدا نکرديم ،ياشايدم ديديم ولي تجربۀ کافي واسه تشخيص دادنشون رو نداشتيم.ديگه داشت حوصلمون سر ميرفت.(هر چند که به توصيه اساتيد محترممون در اين راه بايد صبر و حوصلۀ بسيار بخرج داد و زود ميدون روخالي نکرد)داشتيم دست از پا درازتر برمي گشتيم خونه که چشممون به کنارخيابون افتاد . ..... دو تا تيکه باحال ، خوشتيپ و با کلاس اون گوشه ايستاده بودن.يکيشون يکدست سفيد پوشيده بود که تو شب بد جوري خودشو نشون ميداد ، آرايش غليظي داشت و يک روسري حلقه بافي شده سرش کرده بود . اون يکي کوچيکتر نشون ميداد تقريبا ً 18 سال ، يه مانتو کوتاه آبي تنش بود که بد جوري هم تنگ بود. يه روسري حرير آبي هم سرش کرده بود که موهاش رو خيلي استادانه و قشنگ از زيرش بيرون انداخته بود. آرايش کم رنگي کرده بود ولي همينجوري هم از بزرگتره خوشگل تر بود. با اين وضعيت معلوم نبود چيکاره بودن؟ تکليف ما چي بود؟ به توصيه استاد تور زنيمون (رحيم پاس فِر) چند بار، طوري که تابلو نباشه دور زديم.معلوم بود که مسافر نيستند چون به تاکسي هايي که ميگذشتند محل نميگذاشتند. - چيکار کنم؟جلوپاشون نگه دارم؟ --نميدونم .به قيافشون که نميخوره اهل اين حرفها باشن. - خب ، پس و ِلِللِش . --نه ،حالا نگه دار.فوقش سوار نميشن و ما يک کم ضايع ميشيم. شهرام يه دنده عوض کرد ، به سمتشون حرکت کرد و جلوي پاشون نگه داشت. تو دلم آشوب بود.يعني سوار ميشدن؟اگه مي شدن که ديگه .... حتما ً هم لازم نبود بکنيمشون. چند ساعت لاس زدن با اين دو تا ، مي ارزيد وشرف داشت به کردن 1000 تا جنده. (واسه خودشون شب قدري بودن ، کس کيشا) يه نگاهي به هم انداختن ، معلوم بود که شک دارن سوار شن.خب ، پس اينکاره بودن.بالاخره بزرگتره اومد جلو و در عقب رو باز کرد .سرش رو خم کرد و يه نگاهي به ما انداخت : * سلام. - عليک سلام.بفرماييد ، در خدمت باشيم. بدون هيچ معطلي وبه قول داداي عزيزمون انگار که هراز باراين کار رو کرده باشه سوار شد و خودشو کنار کشيد تا دومي هم سوار شه. وارد ماشين که شد ، بوي ادکلنش تمام فضا رو پر کرد.اين ديگه چي بود؟ من خودم 10 سال تو کار عطر و ادکلن بودم ،(هرگونه اهل پيرپکاجک بودن و ارتباط با بهروز شديدا ً تکذيب ميشود.)ولي يه همچين بويي تا به حال نشنيده بودم.عقل و هوش رو از سر آدم ميپروند ،خودش تنهايي کار ويسکي و حشيش رو با هم انجام ميداد.آدم رو حالي به حالي ميکرد .کوچيکتره که سوار شد شهرام حرکت کرد. همينجوري خودمون کم با اين ماشين تو خيابون تابلو بوديم ، با حضور حضرات عليّه ديگه به بيلبورد هم ميگفتيم زکـّي.حتي مسئولين موزۀ لوور جنگي خودشون رو رسوندن تهران و پيشنهاد دادن که ما رو به جاي "مونا ليزا" بذارن تو موزشون.ولي از شانسمون(البته شانس شهرام ، ما که همانطور که ذکرش رفت کير نداشتيم)اون شب تخم ماموررو ملخ خورده بود .مثل الان هم که نبود که اين الگانسي ها و پاژيرويي ها همه جا ريخته باشن و به عالم و آدم(در يک کلام مــــلـــــت بچه باحال) گير بدن. شهرام سر صحبت رو باز کرد، به هر حال اون هم از من بزرگتر بود و هم باتجربه تر. اصلا ً يادم نيست که چي بهشون گفت و از کجا شروع کرد ، چون حواسم بهش نبود ، اونجا نشسته بودم ولي تو باغ نبودم ( شايد تو گلستون بودم).يه حال عجيبي داشتم .قبلا ً nها بار دختر سوار کرده بوديم و با هم ول گشته بوديم ، اما اين دفعه فرق داشت و قصدمون يک کم تفريح نبود.هدف مقدس و بزرگي داشتيم.انقد ميدونم که وقتي حواسم جمع شد، شهرام شام هم گرفته بود و تو راه خونه بوديم.توي راه فقط شهرام و شيما(چه جور هم در اومدن)صحبت ميکردن .من که معلوم الحال بودم وذکرم رفت ،ولي چراسارا حرفي نميزد؟ پشت سر من نشسته بود و صداش هم در نمي اومد. از آينه بقل نگاش کردم ،سرش رو انداخته بود پايين و برخلاف شيما که يه ريز حرف ميزد ، ساکت نشسته بود.ما که سر از کار اين دو تا در نياورديم. ******************** خونه شهرام اينا يه خونه ويلايي درندشته که از دو تا کوچه در داره. وقتيکه رفتيم تو و شهرام در روبست؛ همه پياده شديم و از پله ها رفتيم بالا.سارا و شيما مثل برق گرفته ها شده بودند.معلوم بود که با اين همه دک و پز ، تا حالا همچين خونه ايي نديده بودن. شهرام کليد انداخت و در ورودي رو باز کرد و همه وارد شديم.يه نگاهي به ساعت روي ديوار انداختم.ديگه 9:30 شده بود .تازه يادم اومد که به مادرم چيزي نگفتم و احتمالا ً تا به حال از شدت دل شوره کارخونه نمک راه انداخته بود؛ اونم يد دار.شهرام و شيما رفتن تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنند، يه جوري با هم گرم گرفته بودن که انگار صدساله همديگه رو ميشناسن و هر شب اين 100 سال رو با هم برنامه داشتن. سارا توي هال روي مبل نشست.و همچنان ساکت بود. همونطوري که روي يه مبل ولو ميشدم،گوشي تلفن رو برداشتم و يه زنگ زدم به خونه: --الو،مامان سلام. - سلام و زهرمار.هيچ معلوم هست کجايي؟(البته مادرم به جاي واژه کجايي ،از قبرستون استفاده کرد) --خونه شهرام اينا هستم.سعيد هم هست.داريم با هم درسامون رو ميخونيم.براي امتحان آخر هفته. - شام خوردين؟ --نه. - بگم بابات براتون شام بياره؟ --(بميرم واسه مادر مهربونم)نه نمي خواد.يه چيزي درست ميکنيم ، ميخوريم. - باشه.هر جور راحتي. "کار نداري بري بميري؟"(آقا گير ندين.مادر من "برره ايي" نيست) --نه. - پس خداحافظ . --خداخافظ . گوشي رو که گذاشتم سر جاش ، ديدم سارا زل زده به من و يه جور عجيبي نگام ميکنه.حکما ً تو دلش ميگه اين ديگه چه خالي بنديه.خجالت کشيدم . حس ميکردم که صورتم سرخ شده ، ولي اصلا ً به روي خودم نياوردم. تلويزيون رو روشن کردم و منتظر شدم تا شام حاضر شه. ******************** بعدازشام ،اومديم توهال نشستيم(بي خيال ظرفها).شهرام رفت وازاتاقش يه کيف سي دي (ازاون40تايي ها) آورد و بعد از کلي معطلي يکيش رو انتخاب کرد و گذاشت تو دستگاه ، بعد هم 2 تا قوطي ودکا با 4 تا گيلاس گذاشت روي ميزو کنارما نشت.نميخواستم بخورم .ميخواستم کاملا ً هوش و حواسم سر جاش باشه. آدم فقط يک دفعه براي اولين بارکس ميکنه،دفعه هاي بعد ديگه اولين بارنيستند،دومين،سومين،چهارمين،....بار هستند و من ميخواستم اين اولين بار هميشه تو ذهنم بمونه.سارا ، همانطور که فکرش رو ميکردم بهش لب نزد.ولي اون دو تا ، تا جا داشتن خوردن.البته به تدريج و در طول فيلم.فيلمش هم تکراري بود ، يعني در واقع خودم براي شهرام رايتش کرده بودم.از اون فيلمهايي بود که بعد ازديدنش تا يه هفته از شنيدن هر کلمه ايي که توش حروف_ ک.ي.ر.ک.س _به کار رفته باشه حالتون بهم ميخورد ودر واقع ؛ في المجموع و نتيجتا ً تا يک هفته در بيت الخلاءبه سرميبرديد، ولي با اين حال شيمابا کمال پررويي و"سنگ پايي"مشغول تماشابود ،انگارنه انگارکه دو تا "مرد" اونجاکنارش نشستن.ولي سارا،نه. معلوم بود که راحت نيست ، يه نگاه به تلويزيون ميکردبعد سرش رو مينداخت پايين يااطراف رونگاه ميکرد. همه چيز ديده بوديم ، جز جنده با حيا. من ديگه کم کم داشت روم باز مي شد.به خودم گفتم بابا اين شيما که دختره ،عفت و حيا رو گذاشته درکوزه يه آبم روش ، پس تو از چي خجالت مي کشي؟ زير چشمي يه نگاهي به شهرام کردم.کونده اين همه ودکا خورده بود ولي هنوز تعادلش رو حفظ کرده بود. يه دستش رو انداخته بود دور گردن شيما و اون رو محکم به خودش چسبونده بود.شيما هم متعاقبا ً دستش روي پاي شهرام بودوباانگشت اشارش روش دايره ميکشيدوبازي ميکردوشهرام هم مثل خر کيف ميکرد. ديگه يواش يواش کيرم داشت بلند ميشد.ميخواستم برم طرف سارا و بغلش کنم ولي هنوز جرأت اين کار رو نداشتم.تو همين فکرها بودم که ديدم شهرام و شيما از جاشون بلند شدن: - ما تو اتاق خودم ميخوابيم.شما اگه خواستين برين اتاق بابا اينها. فقط زياد کثيف کاري نکنيد ها.(خنده) با اشاره سر بهش گفتم باشه.شيما يه نگاهي به سارا و بعد به من انداخت و گفت: * سارا جون دفعه اولشه،زياد بهش سخت نگيرين،باهاش راه بياين. براي اون هم يه سر تکون دادم که يعني چشم. واي دفعه اولش بود.با همين يک کلمه تبديل شدم به سمبل اعتماد به نفس.ديگه خيالم راحت شده بود. پس بگو چرا انقد خجالت ميکشيد.بيچاره تا حالا کيــــــــــــر نديده بود.(نه اينکه من خودم کس ديده بودم!) 3 تا نفس عميق کشيدم.بعد از جام بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.خودش رو جمع کرد گوشه مبل. عجب گيري کرديم ها.حالا بايد دو ساعت روش کار ميکردم تا خجالت و ترسش بريزه.شايد براي يه حرفه ايي ،کار چندان سختي نبود اما براي من که تازه کار بودم موضوع فرق ميکرد. خودمو بهش چسبوندم و يه ماچ آبدار از لپاش گرفتم.صورتش سرخ سرخ شده بود و داغ بود.ميتونستم بفهمم چه حالي داره.خودم هم دست کمي از اون نداشتم. --نميخواي سرت رو بالا بياري؟ ميخوام شکل ماهت رو ببينم؟ سرش رو آروم آورد بالا و نگام کرد.زل زدم توي چشماش.عجب قشنگ بودن.سياه و درشت.ازهمون هايي که منصور ميگه "قربانت شوم".مژه هاي فردار بلندي داشت.پوست صورتش سفيد بود.سفيد سفيد ، مثل برف.لپاش گل انداخته بود و يه دماغ نقلي و کوچولو هم وسط صورتش بود که نوکش برق ميزد.عجب تيکه ايي بـيد.حيف نبود که ميخواست خودش رو خراب کنه؟آخه يه همچين دختري که نبايد جنده بشه. همينطوري نگام ميکرد.نه حرکتي ميکرد و نه حرفي ميزد.منتظر بود که من سر صحبت رو باز کنم.بيچاره خبرنداشت که من هم کس اولي هستم.(عجب اصطلاحي به کار بردم ها)براي 5دقيقه همونجوربه هم زل زده بوديم.اگه يکي ما رو تو اون حالت ميديد از بس ميخنديد يحتمل خودش رو خيس ميکرد. آخ که چقدر دلم کس ميخواست.کاش من هم از همون اول سر صحبت رو باز ميکردم و حالا بدون معطلي ميرفتم سر اصل مطلب. --شما..چرا....چرا...(اخمخ آخه اين سئواله که داري ميپرسي.به توچه که طرف چرا ميخواد کس بده) # چرا چي؟(هورا ، بالاخره حرف زد) --اِ .... هيچي.اصلا ً ولش کن. --موافقي که بريم تو اون اتاق؟ # ............... (باز هم سکوت) --خب سکوت علامت رضاست.پاشو ،پاشو خوشگله.... ناز نکن ديگه.يالا(دستش رو گرفته بودم و ميکشيدم) بالاخره پا شد.دستم رو دور کمرش حلقه کردم و با هم به طرف اتاق خواب رفتيم.وارد که شديم در رو بستم. اومد جلوم وايساد که يعني آماده ام.من هم معطلش نکردم ، خيلي آروم روسريش رو در آوردم و گل سرش رو هم باز کردم.موهاي بلند و سياهش روي شونه هاش ريخته شد.حالا خوشگل تر هم شده بود. با کمک من مانتوش رو هم در آورد.(بگذريم که شيما،همون اول که اومديم روسري و مانتو و "مايتعلقه به"رو در آورده بود.)يه بلوز زرشکي رنگ تنگ تنش بود.حالا سينه هاش بهتر معلوم بودن.زياد بزرگ نبودن ،ولي کوچول (همون کوچولو) هم نبودن.درست متناسب سنش،وزنش،قدش و هيکلش.دوتادستش روگرفتم توي دستم و دوباره زل زدم به چشماش.اين صحنه بد تريپي شبيه يکي از صحنه هاي تايتانيک شده بود. سرم رو بردم جلو تا ازش لب بگيرم.طبق توصيه هاي معلم هامون موقع لب گرفتن بهتره که سر يکي از طرفين يه 30-40 درجه نسبت به سر اون يکي انحنا داشته باشه تا کار بهتر صورت بگيره. سرش رو کنارکشيد ،اما من ول کن نبودم.سرم رو بردم جلوتر و يه بوس کوچولو رو لبهاش کردم.و بعد شروع کردم به لب گرفتن ازش.اولش زياد وارد نبود ولي کم کم اونم ياد گرفت که بايد چي کار بکنه. همينطور که ازش لب ميگرفتم يه دستم رو آوردم بالا و سينشو گرفتم ، اون يکي دستم رو هم انداخته بودم دور کمرش و اونو به خودم چسبونده بودم.بعد همون دستم رو از پشت بردم و کونش رو چنگ زدم.خيلي نرم بود،انگار که روي يک کوسن نرم و تپل دست بکشي.خيلي حال ميداد. چند دقيقه ايي تو همين حالت بوديم، بعد دستام رو آوردم جلو و بلوزش رو زدم بالا.تنش هم مثل صورتش سفيد بود.بلوزش رو در آوردم و شروع کردم به مالوندن سينش،ديگه کم کم داشتن سفت ميشدن. خودش بند کرستش رو باز کرد، من هم شلوارش رو در آوردم و با اشاره بهش گفتم که بره رو تخت بخوابه تا من هم لباس هامو در بيارم.تا شورت لخت شدم و بعد رفتم روش خوابيدم و دوباره شروع کردم به لب گرفتن.تو يه فيلم ديده بودم که زنه اول تموم تن مرده رو ماچ کرد و ليسيد ، بعد شروع کرد به ساک زدن. من هم يه همچين چيزي تو فکرم بود.برا همين اومدم پايين تر، چونه اش رو يه بوس کردم وزيرش رو زبون زدم .قلقلکش ميومد و مي خنديد.همونطور ادامه دادم تا به سينه هاش رسيدم و شروع کردم به خوردنشون. سينه هاش فرم جالبي داشتن ، دقيقا ً يه نيمکره بودن.گردِ گرد.چند بارميک ميزدم وبعد خيلي آروم روش دندون ميکشيدم.ديگه حسابي حشري شده بود و از شرم و حياي اول کار خبري نبود.يه جا خونده بودم که شهوت و هوس يک زن 9 برابر مرده،و اگه يه زن هوسي بشه ، ديگه تا ارضاء نشه دست بردار نيست.خوب ، پس تا اينجا کارم روخوب انجام داده بودم.تنش بوي خوبي ميداد.بوي عطر عجيبي داشت.ا ُد يا اِس نبود،عطر بود. از اون عطرهاي باحال که يه شيشه اش هوارتومن بود،شايد عطر کويتي. اومدم پايينتر و پايينتر و پايينتر.خيلي آروم شورتش رو در آوردم و بالاخره مصداق عيني اين کلمه مقدس و بزرگ رو از نزديک ديدم : کـُـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس. لبهاي کوچولو،تميزومرتبي داشت.مثل پوست بدنش سفيد بود ومثل همه جاي ديگه بدنش يه خال موهم نداشت. ديگه از اين به بعد بلديّت نميخواست و همه چيز رو غريزه پيش ميرفت و من اينو ميدونستم.ديگه ما از مرغ و خروس که کمتر نيستيم. لباي کسش رو بين دو تا انگشتم گرفتم و سرم رو بردم جلو وشروع کردم به(بدون خجالت ميگم) کس ليسي. انگشت شصت اون يکي دستم رو گذاشته بودم پايين کسش و روش دست ميکشيدم.معلوم بود که خيلي بهش حال ميده.چشماش رو بسته بود و لباش رو گاز ميگرفت.با شور واشتياق بيشتري به کارم ادامه دادم. بعد اومدم لاي کسش رو باز کنم و انگشتم رو بذارم توش که يهو چشمم به يه موجود ناشناخته افتاد. يا اللعجب.اين ديگه چي بود.تا حالا نديده بودم. باباايول . طرف پرده هم که داشت.اصلا ًبه اينجاش فکرنکرده بودم.اوس کريم بدجوري سنگ تموم گذاشته بود ، ديگه بايد واقعا ً جلق زدن رو بيخيال ميشدم.ديگه معطل نموندم .پاهاشو دادم بالا و اومدم جلوي کسش نشستم .کيرم رو گذاشتم دم کسش.چند بار سرش رو يواش گذاشتم تو و بعد خيلي آروم فرو کردم توش . اول يک کم سفت بود ، يک کم فشار رو بيشتر کردم .با "آي" بلندي که گفت فهميدم که پردش پاره شد . خيلي سريع کيرم رو در آوردم و لاي کسش رو باز کردم تا آثار جنايتم رو ببينم. گوشه ديواره کسش خونريزي کمي داشت.تازه حواسش سر جاش اومده بود.ميدونستم که خيلي درد داره. يه دستمال برداشتم وگذاشتمش روي محل خونريزي و فشارش دادم.دوباره يه آه بلند کشيد. بعد از يکي ،دو دقيقه دستمال رو برداشتم، ديدم خونش بند اومده.اومدم کنار، اونم دستش رو آورد وگذاشت روي کسش. بد جوري ضدحال خورده بودم و ديگه از دماغم در اومده بود. يه نگاه به صورتش انداختم وزل زدم به چشماش.چقدر قشنگ بودن.يه جوري نگام ميکرد.دلم براش سوخت. پا شدم از اتاق اومدم بيرون و رفتم تو آشپزخونه.در يخچال رو باز کردم و يه ليوان آب ريختم که بخورم، ولي عين برق گرفته ها همونجا وايساده بودم و فکر ميکردم. تواين حيص وبيص دردستشويي بازشد و شيما اومد بيرون.يه نگاهي به من و کيرم انداخت وپرسيد : * خوب بود؟ يه نگاه عاقل اندر سفيه و حق بجانب بهش کردم. --نگفته بودي که پرده هم داره؟ اونم يه نگاه مرموزانه ايي به من کرد و گفت: * گفتم که اولين بارشه. * خب حالا اشکال نداره.حالا ميشه منم بيام با شما باشم؟ --پس شهرام چي شد؟ * شهرام ، هيچي ، رفت که بخوابه. بابا اين ديگه چه کسي بود که شهرام هم نتونسته بود سيرابش کنه.حرفي نزدم.حالا کس ،کس بود ديگه. يه سوراخي که ما توش فرو کنيم.سارا و شيما و سيما و زهرا و ... ،زياد فرقي نميکرد. شيما رفت تو اتاق پيش سارا و شروع کرد به حرف زدن.نمي فهميدم که چي ميگه، صداش نامفهوم بود. يه چند دقيقه ايي تو همون حالت بودم.بعد سارا رو ديدم که از اتاق اومد بيرون و رفت دستشويي. يه نگاهي به ساعت انداختم ،12:30 ،ولي نميدونم چرا اصلا ً خوابم نميومد.تو همين فکرها بودم که يه دفعه ديدم جلوم وايساده. # چيه؟ تو فکري؟ --هيچي .تو فکر تو بودم.خيلي درد داري؟ # اولش آره.ولي الان کمتره.پاشو ديگه. --يعني خوبي؟ميتوني؟ # آره .پاشو.يالا. جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون. اين دفعه اون دست من رو کشيد وبلندم کرد و رفتيم تو اتاق.ديدم شيما رو تخت نشسته.سارا هم رفت پيش اون نشست.بعدشيما پاشداومد جلوم نشست.کيرم روکه ديگه وارفته بود گرفت تو دستش و شروع کرد به مالوندش و بعد که سفت شد ((خيلي راحت))اونو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. با شور وحرارت خاصي کارش رو انجام ميداد و صداي ملچ و مولوچش ،کل فضاي اتاق رو پر کرده بود. يه احساس خاصي داشتم ، هيچ وقت تا حالا اينجوري نشده بودم.حس کردم اگه يک کم ديگه ادامه بده آبم مياد و ميريزه تو دهنش، براي همين سعي کردم سرش رو بزنم کنار ، ولي دست بردار نبود.تازه گرم شده بود. بالاخره شد آنچه نبايد ميشد.آبم با فشار پاشيد روي صورتش و کف اتاق.مثل اين فيلمها زبون زد و خوردش. ا َيي .... ... ... ريده شد به حالم. ما که بالاخره نفهميديم که چرا اينقد اين زنا ساک زدن رو دوست دارن؟چه فلسفه اي داره؟ نکنه خبرهاييه و ما نميدونميم؟ بدبختي ، نه دهنمون به کيرمون ميرسه و نه کيرمون به دهنمون که ببينيم جريان چيه؟ تو اين"بتي باتز با طعم همه چي" هم که طعم کير و کس نيست. يه نگاه به کيرم انداختم.خيس خيس بود.يه نگاه هم به سارا کردم که دستش تو کسش بود.کيرم رو با دستمال خشک کردم و رفتم رو تخت و جلوش نشستم.هنوز انگشتش تو کسش بود.صورتم رو بردم جلو و رو دستش رو بوسيدم.دستش رو کشيد کنار.حالا راه باز بود.شيما هم اومد روي تخت وسر سارا رو گرفت وگذاشت روي پاهاش.فرصت نشده بود که يه نگاهي به شيما بندازم ولي حالا که روبروم نشسته بود ميشد براندازش کرد. هيکل درستي داشت.مثل اين زنايي که تو مزون ها مدل لباس ميشن.يحتمل باشگاهي ، چيزي ميرفت. پوستش ، پوستش يه رنگ خاصي بود .رنگ کهربا .شايد برنزه کرده بودش .چميدونم ،طبيعي نبود.ميخواستم بيشتر نگاش کنم که داد سارا در اومد: # چرا معطلي؟ کيرم روگذاشتم رولباي کسش ،يک کم بازي بازي کردم و بعد هلش دادم تو.خيلي تنگ بود و به زحمت تو ميرفت .چند بار عقب جلو کردم ، ولي واقعا ً سخت بود و بايد فشار زيادي به خودم مي آوردم.کشيدمش بيرون، با آب دهنم خيسش کردم و دوباره گذاشتمش تو. آخيش ،حالا بهتر شد.افتادم روش و شروع کردم به کردن.شيما هم دستش رو گذاشته بود رو سرم و با موهام ور ميرفت.اگه بدونيد که چه حالي داشت.(کون اونهايي که تا حالا کس نکردن بسوزه) سارا تند تند نفس ميکشيد. من هم همينطور.اصلا ً اختيارم دست خودم نبود.اگه آبم ميومد چيکار ميکردم؟ همين موقع شيما گفت: * مواظب باش.يهو آبت رو نريزي توش. حواسم اومد سر جاش.خيلي سريع کيرم رو از تو کسش کشيدم بيرون ، نشستم و گرفتمش تو دستم. سرش رو محکم فشار داده بودم تا بيرون نريزه.حالا کجا خاليش ميکردم؟ديگه فرصت فکر کردن نداشتم ، بي اختيار دستم باز شد و آبم با شدت بيرون پريد و تمام ملحفه هاي روي تخت رو خيس کرد.همونجوري روي تخت ولو شدم .احساس ميکردم که با اون آدم چند دقيقه پيش فرق دارم.حالا کار مهمي کرده بودم که خيلي ها نکرده بودن. من حالا يک مرد بودم .يک مرد واقعي . بعد از چند دقيقه سارا پا شد و رفت بيرون.من هم پا شدم تا کيرم رو تميزکنم.بعد هم ملحفه ها رو عوض کردم تا بخوابيم. * پس من چي؟ مگه قرار نبود من هم با شما باشم؟ --يعني تو هنوز؟ * خب آره. خيلي دلم ميخواست که يه بارديگه برام ساک بزنه. --باشه.بيا شروع کن. * دوباره ساک بزنم؟ --آره ديگه.نمي بيني مگه؟(به کيرم که ديگه وا رفته بود اشاره کردم) ----بابا من از بس تايپ کردم خسته شدم.شما ديگه از من هم کسخل ترهستين که هنوزدارين ميخونين.---- ----ديگه انگشتام جون نداره ، ولي چه کنم که بايد ادامه بدم.---------------------------- اومد جلو و دوباره کيرم رو گرفت تو دستش و يک کم فشارش داد و بعد دوباره گذاشت تو دهنش. واقعا ً که تو کارش مهارت داشت.دوباره همون احساس عجيب.خيلي خوب بود.دلم ميخواست همينجور تا صبح من اونجا وايسم و اونم برام ساک بزنه.ديگه کيرم سفت شده بــود ، سارا که اومد تو دست از کارش کشيد و رو به طرف سارا کرد و گفت : * سارا جون ، بيزحمت از تو کيفم يه کاندوم بيار. --براي چي؟ ميترسي حاملت کنم؟ * خب ... ببين ، تو نوبت سارا خيلي دير بيرون کشيدي ، به هر حال احتياط شرط عقله. --باشه.هر جور راحتي. تو پرانتز بگم که اون موقع مثل الان نبود که هر وقت ميري بيرون محض کاردرستي کاندوم هم تو جيبت بذاري. اين HIV سگ پدرهم که مثل الان شناخته شده نبود وتنها کاربرد کاندوم همون چيزي بود که به خاطرش کاندوم اختراع شد :جلوگيري از بارداري .تازه اصلا ًاون موقع کارخونه کاندوم سازي تو ايران نداشتيم . هرچي بود وارداتي بود ومعمولا ً گرون .تازه ، کاندوم خريدن به اين آسوني نبود که ،اگه ميرفتي تو داروخونه و ميگفتي کاندوم ميخوام يارو همچين چپ چپ نگات ميکرد که از زندگي کردن پشيمون ميشدي ، مثل حالا نبود که بچه 16ساله بره و راحت کاندوم خاردار با طعم آناناس و عطر موز بخره که. برگرفته از بيانات ارزشمند استاد "قادر سه خوايه"در دومين همايش بين المللي کس زني ،اکتبر 2000 سارا که اومد کاندوم رو ازش گرفت و تو ايکي ثانيه بازش کرد وکشيد رو کيرم .بعد همونطور منتظر ايستاد تا من بهش بگم که چيکار بکنه و چه جوري ميخوام بکنمش .تو همون حالت ايستاده برگردوندمش و پاي راستش رو گذاشتم روي تخت و پاي چپش هم که روي زمين بود .خودم هم به همين حالت پشت سرش قرار گرفتم.فهميد که چه جوري ميخوام بذارم ، کونش رو داد عقب و با دستهاش ميله تخت رو محکم گرفت. کيرم رو گذاشتم لاي پاهاش و با چند بار عقب و جلو کردن ، سوراخ کسش رو پيدا کردم و فرو کردمش تو. همونطور که جلو و عقب ميکردم يه دستم رو بردم و از پشت سينشو چنگ زدم.خودمو بهش چسبوندم و خيلي محکمتر وسريعتر کيرم رو تا ته تو کسش فرو ميکردم ، سينه هاش رو محکم فشار ميدادم بطوريکه دادش بلند شده بود .ميتونست هر چقدر که بخاد داد بزنه چون خونه انقد بزرگ بود که محال ممکن بود صداش به همسايه ها برسه. من هم با جديت بيشتري به کارم ادامه دادم.ديگه عرقم در اومده بود ، ولي خب آبم نميومد .عوضش آب اون اومد و ريخت رو کيرم.کم کم ساکت شد.تمام کسش خيس شده بود و کيرم توش سُر ميخورد و نميتونستم درست و حسابي بکنمش .دست از کار کشيدم و رفتم رو تخت کنار سارا نشستم.يه نگاه به کيرم کردم، قرمز ِ قرمز شده بود ودرد ميکرد. * چي شد پس؟ --ديگه نميتونم.تمام بدنم درد گرفته. * بيام روش بشينم؟ حرفي نزدم.يعني اصلا ً حالشو نداشتم.اول رفت وکسش رو با چند تا دستمال خشک کرد و بعد اومد و رو پاهام نشست.کيرم رو گرفت تو دستش و يک کم باهاش ور رفت .بعد پا شد و اومد جلوتر و يواش يواش اون رو تو کسش فرو کرد وبعد شروع کرد به بالا و پايين کردن .دستم رو گذاشتم رو صورت سارا و اونو به طرف خودم برگردوندم .نيم خيز شد و صورتش رو آورد جلو.لبش رو گذاشت رو لبم و من هم ازش لب ميگرفتم . ديگه هيچي حاليم نبود.کيرم داشت از درد تو کسش ميترکيد. # اومد؟ --نه. * پس چرا نمياد؟ --بابا اين کيره.فوارۀ پارک ملّـت نيست که. جفتشون خندشون گرفت.اي کوفت.من دارم ميميرم اينا ميخندن.ديگه بايد آخرين تلاشم رو ميکردم اگه نميومد ديگه بيخيالش ميشدم.دو تا دستهام رو گذاشتم رو کمر شيما و اونو کشيدمش به طرف خودم .اون هم خم شد و اومد روي من خوابيد .کمرم رو تاب دادم و جلو تنه رو آوردم بالا و کار رو ادامه دادم . خيلي تند و سريع تو کسش فرو ميکردم .ديگه به هن هن افتاده بودم .ميخواستم ولش کنم که حس کردم اگه ادامه بدم آبم مياد ، تمام قدرتم رو جمع کردم و به کارم ادامه دادم و موقعي که آبم داشت ميومد تا آخر تو کسش فرو کردم و همونجا نگهش داشتم. # اومد؟ --آره. * ديدي فواره پارک ملته.(باز هم خنديد) --پاشو ديگه.دارم له ميشم. بالاخره پاشد و ازاتاق رفت بيرون .کيرم سوزش عجيبي داشت .شايد به خاطراينکه بعد ازسارا نرفتم نشاشيدم. از من به شما نصيحت بعد از هرگونه کس زدن ، جلق زدن و ... بعد از اينکه آبتون در اومد ،حتما ً برين بشاشين.حتي اگه چند قطره هم باشه ، بازم مفيد فايده است .خيلي بي حال بودم .با هر بدبختي بودپاشدم و رفتم دستشويي .کاندوم رو درآوردم و انداخت تو توالت و يه شاش حسابس هم کردم و کيرم رو هم شُستم و سيفون رو هم کشيدم و برگشتم تو اتاق .شيما و سارا رو تخت خوابيده بودن .پريدم وسطشون دراز کشيدم و چشمامو بستم . نميدونم کي خوابم برد. ******************** صبح بعد از صبحانه ازشون خداحافظي کرديم.البته قبلش شماره سارا رو ازش گرفتم و شمارمو هم بهش دادم .بعدا ً به درد ميخورد .ماجراي ديشب رو براي شهرام تعريف کردم. نزديک بود از حسادت بترکه. - اي ديّوس.ما اين همه کس کرديم .هيچ کدومشون فابريک نبودن ، حالا تو ، تو چُلمن هنوز از راه نرسيده ، دوتا دوتا مي کني اونم با پرده؟ اي کس کيش ، بي شرف ، نامرد ، خرشانس (بالاخره ما هم کير در آورديم)،...... شهرام همينجور فحش ميداد که از در اومدم بيرون.نسيم صبحگاهي وزيدن ميکرديدندي و صورت مرا همي نوازش ميداد و موهام را رو صورتم پخش ميکرد و من با خاطره يک شب خوب به خانه ميرفتم
فرستنده احمدی





g

کون

سياوش
برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنیدمرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سياوش
 داستان سکسی


 من  32 ساله از مشهد. قيافه خوبي هم دارم اين رو تمام دوستان و فاميل ميگم که شکل يک از هنر پيشه هاي هاليود هستم اين داستان رو که مي خوام براتون بگم تقريبا 3سال پيش اتفاق افتاد ما از لحاظ مادي وضعمون خيلي خوبه من ازخودم ماشين(زانتيا) دارم ويک آپارتمان خيلي شيک بهترين نقطه شهربا بهترين لوازم که فکرش و بکنيد تک پسر هم هستم و يک دونه خواهر که اون هم آلمان مامان و بابا هم نيمي از سال رو ميرن پيش اون خلاصه يک روز من تنها بودم وحوصلم سر رفته بود گفتم يک سر برم توي شبکه (چت روم) وقتمون بگذره همين جور که داشتم سرک مي کيشدم ديدم يک ايدي دختر وارد چت شد من هم نا خواسته بهش سلام کردم ولي جواب نداد من هم کم نياوردم اينقدر پيله شدم تا جواب داد بعد با هم صحبت کرديم و با ناز واکرا جواب من رو مي داد اسمش آزيتا بود و26سالش بود از من 3 سال کوچکتر بود با خودم گفتم اگر تو رو نکنم نامرد باشم از اين جريان 2 ماهي گذشت وکار من اين بود که هر روز ساعت 12 ظهر بيام و با اون چت کنم تا آخر با هزار کلک شماره بهش دادم واون هم بعداز 2هفته زنگ زد باز هم اين جريان 1 ماه طول کشيد باز هم تحمل کردم تا اينکه يک روز خودش گفت نمي خواي هم رو ببينيم من هم قبول کردم قرار گذاشتيم همون روز ساعت 9 توي يک رستوران آقا من توي کونم عروسي بود که ببينيم اين چه شکليه خلاصه رفتم وهمونجايي که قرار گذاشته بوديم ديدم بله يک خانم با همون مشخصات نشسته ولي اصلا خوشگل نيست و خيلي صورت معمولي داره سلام کرديم و ديگه هيچي نگفتيم غذا خورديم و بدون اينکه حرفي زده بايم خداحافظي کدم و رفتم حساب کردم و اومدم خونه وبا خودم گفتم اي کير توي اين شانسه من با اينکه هميشه از اين لحاظ خيلي خوش شانس بودم ولي اين سرس خيلي بد بود اون شب خيلي توي فکر بود که با اون حرفهايي که به من زده بود نمي خورد با خودم گفتم ولش کن مهم نيست ساعتهاي 1 شب بود که ديدم موبايلم داره زنگ مي خوره نگاه کردم ديدم شماره همونه جواب ندادم ولي ول کن نبود خاموشش کردم و نشستم به مشروب خوردن تا سپيده صبح مي خوردم نفهميدم کي خوابم برد نزديکهاي ظهر بود که از خواب بيدار شدم و اول موبايلم رو روشن کردم چون منتظر تماس يکي از دوستهاي کاري بودم رفتم دوش گرفتم ديدم داره زنگ مي خوره اومدم نگاه کردم ديدم با ز آزيتاست اينقدر تماس گرفت ديگه کلافه شدم جواب دادم الو سلام. سلام .خوبي اي . گفت چرا اينجوري جواب من رو ميدي گفتم هميچي بعد گفت ميخوام ببينمت گفتم نه حوصله ندارم خيلي اصرار کرد و من هم ناچار قبول کردم گفتم کجا گفت الان کجاي گفتم توي آپارتمان خودم گفت ميام اونجا اشکالي نداره با ناراحتي و بي ميلي گفتم باشه ولي من مي خوام برم جايي کار دارم گفت باشه تا نيم ساعت ديگه ميام با زور و اکرا گفتم باشه وگوشي رو قطع کردم نيم ساعت گذشت وديدم ايفون زنگ خورد گفتم: کيه؟ گفت: منم گفتم:باشه بيا بالا واحد 3. رفتم در رو باز کردم واومدم توي پذيرايي روي مبل نشستم چند ثانيه بعد اومد سلام تا برگشتم بگم سلام کپ کردم وبه لکنت افتادم واي چه هلويي جلوم ايستاده بود بلند شدم ودست دادم گفتم: بفرما بشين يک دسته گل خيلي قشنگ دستش بود داد به من گذاشتمش توي ظرف آب و اومدم مقابلش نشستم مونده بودم که اين ديروزي نيست که قدش بلندتر از اون سفيد لبهاي قلوه اي چشمهاي حالت دار گونه هاي خوشگل خيلي خوش اندام خلاصه هلو.رفتم و براش آب ميوه اوردم خورد وبعداز چند دقيقه گفت فقط خواستم خوب ببينمت و برم وبابت ديروز معذرت خواهي کنم اوني که اومده بود دختر کارگرمون بود چون نمي تونستم اعتماد کنم وخودم بيام وخودم اون طرف نشسته بودم ديدمت نمي تونستم بيام جلو گفتم که ناراحت ميشي بعد بهت توضيح ميدم ببخشيد يک ساعتي با هم حرف زديم البته اومد کنار من نشسته بود ومن هم هيچ کاري باهاش نکردم از چشماش التماس دعا رو ميخوندم ولي خودم رو بي تفاوت گرفتم حتي دستش رو هم نگرفتم بعد بلند شد گفت: کاري نداري من ميرم گفتم کجا گفت آخه تو کارداري مي خواي بري نخواستم کم بيارم گفتم اهان يادم نبود وقتي خم شد کفشش را پاش کنه کونش به طرف من بود واي چه کوني اصلا از رو مانتوش نشون نمي داد دست داد و رفت از اون روز چندروزي گذشت من هم هيچ اصراري نکردم براي دوباره ديدن شب جمعه همون هفته بود من باشگاه نرفتم و با 2 تا از دوستانم رفتيم شام بيرون و توپ مشروب خورديم آزيتا تماس گرفت که کجايي جريان رو بهش گفتم بدون هيچ حرفي قطع کرد من هم ناراحت شدم گفتم ديگه جوابش رو نميدم آخر شب بر گشتيم واز دوستام جداشدم چون تنها بودم و مامان و بابا رفته بودن آلمان جاي خواهرم اومدم آپارتمان خودم ساعت رو نگاه کردم 12 بود لباسهام رو در آوردم وبا يک شرت روي کاناپه داز کشيدم داشتم شبکه XXL رو نگاه مي کردم که آيفون زنگ خورد من هم بدون اينکه بگم کيه در رو زدم ودرب آپارتمان رو باز کردم واومدم باز روي کاناپه داراز کشيدم آخه اونقدر خورده بودم که فقط مي خواستم ولوبشم با خودم گفتم حتما پسر داييمه چون اون بيشتر اوقات که من تنها بودم شب جمعه ها ميومد توي همين فکر بودم که دست گرمي روي بازوم احساس کردم برگشتم نگاه کردم ديدم آزيتاست جا خوردم گفتم: تو؟ گفت: آره اومدم امشب با تو باشم گفتم: خونوادت پس چي؟ گفت: اونها با عموم از بعدازظهر رفتن شمال و5 روز ديگه ميان گفتم:
کون
پس خواهرت چي؟ گفت: به اونا گفتم من با دوستام مي خوام برم کيش خيالم راحت شد لباسهاش رو از تنش در آورد وبا يک دونه تاپ نشست جلوي من بعد گفت: من مشروب ميخوام گفتم: برو از يخچال بيار يک شيشه ويسکي آورد وشرع کرد به خوردن گفت قليان (ميوه اي) هم ميخوام من رفتم آماده کنم وقتي که اومدم ديدم نصفه شيشه رو خورده بعد شروع کرد به کشيدن قليان معلوم بود اولين بارش گفتم: تو که نمي توني چرا ميکشي؟ گفت: چون تو ميکيشيدي براي همين. فهميدم که چون من رفته بودم با دوستام ناراحت شده و مي خواد تلافي کنه قبلا بهم مي گفت که دوستم داره باورم نميشد ولي امشب باورم شد ديگه داشت ولو ميشد گفت: بريم رو تخت من هم قبول کردم دراز کشيد روي تخت و لباسهاش رو در آورد من هم فقط يک شرت پام بود خودش برام درآورد خدا عجب هيکلي داشت سفيد وبي مو کمر باريک و کون تپل وتراشيده آخه ورزشکار بود کمربند مشکي رزمي داشت سينه هاش سفت وسربالا کس تپل و سفيد و صورتي ولي من خودم رو خيلي نگه داشتم اومدم کنارش دراز کشيدم من رو گرفت توي بغلش وشروع کرد با موهاي سينم بازي کردن وهمين جور هم دستش به کيرم بود کيرم اينقدر سفت شده بود که نگو من بلند شدم وبه بهانه آب ميوه آوردن اومدم اسپري بي حس کننده زدم به کيرم وبا دوتا ليوان آب ميوه اومدم توي اتاق ديدم نشسته وداره تلويزيون ميبينه من هم نشستم وشروع کردم به حرف زدن تا قشنگ بي حس بشه (کيرم) آب ميوه رو خورديم من هم اومدم توالت وکيرم رو قشنگ شستم اومدم توي اتاق ساعت2 صبح بود کنارش خوابيدم ديدم گفت: شهرام من ميخوام گفتم: چي؟ گفت: کير گفتم: ول کن بابا حوصله لا پايي رو ندارم گفت نه ديوونه بکن توي جلو وعقبم گفتم: مگر تو پرده نداري؟ گفت نه من يک بار ازدواج کردم ولي خب به دلايلي طلاق گرفتم من هم آب از دهنم راه افتاده بود خنديدم وخودش فهميد که بايد شروع کنه رفت سراغ کيرم وبا يک اشتهايي شروع کرد به خوردن که انگار از گرسنگي داره ميميره من هم شروع کردم به مالوندن سينه هاش گفت: شهرام کسم رو بخور من هم خيلي بدم ميومد گفتم: نه گفت: تازه حمام بودم وبرات تميزش کردم با بي ميلي رفتم سراغ اون گل سرخ تازبونم خورد ديدم عجب حالي داره واي داشتم ديوونه ميشدم چنددقيقه اي گذشت گفت: صبر کن يک کار ديگه ورفت شيشه ويسکي رو آورد گفت: پاشو به ايست به من گفت که از روي سينت بريز تا من از زيره کيرت بخورم من هم همين کار رو کردم بعد نوبت من شد بهش گفتم بيا لبه تخت بشين من هم سرم رو بردم زيره کون و کسش اون از بالا مي ريخت من هم ميخوردم شيشه تمام شد بعد گفت بکن ديگه وقتشه من هم نامردي نکردم سرشهرام کوچولو رو گذاشتم دمه کسش وخان رو سواره درشکه کردم واي چقدر گرم بود وتنگ بزور رفت تووحالا نکن که کي بکن اصلا از ارضاشدن من خبري نبود اون آه و نالش تو اتاق پيچيده بود ويک فرياد بلند زد فهميدم ارضا شد گفتم: پس من چي؟ گفت: اينقدر بکن تا تو هم بشي من هم گفتم: چشمممم کيرم رو در آوردم گذاشتم دمه کون خوشگلش آروم فشار دادم شروع کرد به جيغ زدن گفت: شهرام دارم جر ميخورم ولي بکن حال ميده بعد بيشتر قنبل کرد واقعا داشتم رواني ميشدم از خوشحالي خيلي کونش قشنگ بود تا حالا توي عمرم همچين کوني نديده بودم از بغلهاي پام زده بود بيرون سفيد و تپل و نرم و ناز خلاصه شروع کردم به عقب جلو کردن اون هم مي گفت: شهرام محکمتر من هم وحشي شده بودم هرچقدرزور داشتم فشار ميدادم نفهميدم چقدر طول کشيد ولي ديگه عرق جفتمون در اومده بود مثل اينکه رفتيم دوش گرفتيم وکم کم به لحظه موعود نزديک شدم اره داشتم ارضا مي شدم خواستم بکشم بيرون گفت: نه بريز تو کونم من هم که نميتونم حرف خانم خوشگل هارو زمين بزنم اطاعت کردم همش رو ريختم توي کون مبارکش ديگه ولو شديم چنددقيقه اي گذشت بعد با هم رفتيم حمام و باز توي وان شروع کرديم به کردن وقتي اومديم بيرون ديديم صبح شده اومديم روي تخت خوابيديم تا عصر وبازهم تکرار تا شب شام رفتيم بيرون واين 4 روز با من بود ولي خيلي به من حال داد خيلي واقعا کم نذاشت براي من والان هم با هم ارتباط داريم ولي صيغه اش کردم اين هم نتيجه پيله بازي من بود و بد نبودبه شما هم نصيحت ميکنم کم نيارين

داستان سکسی 12

محمد وحکيمه بيست تومنی

این داستان نیست بلکه یه واقعیته که واسه من تازگی ها اتفاق افتاده
سیاوش
سیاوش http://iranpress3gp.blogspot.com/
 

این اتفاق دو سه روز قبل از محرم اتفاق افتاد , یادمه یه روز رفیقم داشت صحبت سکس و از این جور چیزا که آره : من دو سه بار تا حالا سکس داشتم و فلان و از این جور چیزا من خیلی زیاد در بند این حرفا نبودم واسه اینکه خوشم نمیومد از این جور کثافت بازی ها اما کاره دیگه یه موقع دیدی خودت از همه کثافت تر شدی خلاصه رفیقم رو کرد به من گفت : محمد دلت می خواد با یک تیکه ی توپ آشنات کنم من گفتم نه اون گفت میترسی یک قرون از جیبت کم شه من که اون لحظه گرم بودم گفتم
 
سیاوش http://iranpress3gp.blogspot.com/
 
 
سیاوش
چی من ,, من اگه بخوام یکی رو بگام که اصلا مشکل پول ندارم فقط کافیه لب تر کنی من هم که اون موقع گرم بودم و حالیم نبود چی میگم بعدا تازه متوجه شدم چه آشی واسه خودم پختم سرتون رو درد نیارم آقا قرار شد اون دختره رو بیاره خونه خالی ما هم بریم اونجا خیلی گذشت تا اینکه من گفتم بابا پول من رو بدین من نمی خوام دوستم گفت دیدی ممد خان کم آووردی من که اصلا کم نمیاووردم گفتم چی کار کنم گفتم : نه دیگه محرم نزدیکه منم اصلا تو محرم دور خلاف رو خیط قرمز میکشم پس لطفا اصرار نکنید . رفیقم گفت :: اه اه اه اه اه اینجوریه باشه من زنگ میزنم به دختره واسه فردا ساعت 10 ردیفش میکنم پیش خودم گفتم :بلا نصبت چه گوهی خوردم آقا من تا صبح تو این فکر بودم چیکار کنم که در برم نشد که نشد اون رفیقمم که فکر کنم بو برده بودم من سر دو راهی گیر کردم شورش رو در آورده بود تا صبح واسه من sms میزد که آره دختره فلان گفت دختره اینجوریه اونجوریه تیکش ردیفه آسه اسه از اینجور خوزعولات منم که تو ذهن خودم ازش هوری ساختم معذرت می خواما همچین ماملمون سیخ شده بود که نزدیک بود شلوار و شرتم رو پاره کنه خلاصه صبح لعنتی هم رسید رفیقم زنگ زد بیا فلان خیابون روبروی فلان مغازه من اونجا ایستادم منم رفتم دیده ایستاده کنار موتور گفتم : خوب کجاست گفت : تو یه خونست گفتم :: تاکسی تلفنی بگیر بریم گفت : نه موتور هست منم که از موتور یه خاطره ی بدی داشتم (در مورد تصادف خودم و پلاتین و از این جور چیزا) گفتم : موتور نه یه موقع تصادف میکنیم باز بگا میریم
 
سیاوش http://iranpress3gp.blogspot.com/

گفت : بچه بازی در نیار موتور و آوردم که یه موقع اگه لو رفتیم در بریم مثل اینکه همه چیز جور بود تا ما به مقصد اصلی برسیم از اونجایی هم که رفیقم موتور سواری بلد نبود من نشستم پشت موتور رفتیم به قول خودش یه ذره راه و از نظر من یه فرسخ راه رسیدیم به یه باغ که توش یه خونه بود همچین مثل کلبه یا بگم آلاچیغ رفتیم تو دیدم یکی دیگه هم اونجاست گفتم :: آقا سعید (دوستم رو میگم ) معرفی نمیکنی سعید گفت : این آقا علی که واسه ما زحمت جا و طرف رو کشیده منم تو دلم بهش یه فحش دادم خلی اصرار کردن که من برم اول کار و انجام بدم تا اینکه بالاخره حولم دادن تو اتاق کوچیک در که باز شد هم من خشکم زد هم دختره چون چون دختره همساییه دیوار به دیوارمون بود شاید بعضی ها بگید که خوب اشکال نداره ما هم همسایه ها مون رو گاییدیم ولی من فرق دارم نه اینکه من تبارم فرق کنه یا تبعم بالا باشه نه چون من زیاد با دخترای محل کاری نداشتم بچه هر وقت به خواهر مادر یه نفر از بچه محل ها فحش میدادن من اعصابم کیری میشد مگفتم تخمه جن بچه محلته ناموسته خجالت بکش حتما منم برم اونطرف به منم فحش میدی دیدم دختره داره میلرزه /,,,, بهش گفتم : حکیمه خانوم ( اسمش حکیمه بود معروف به بیست تومنی ) تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟ اوم افتاد به گریه و نمیدون کاری و غلط کردم و ببخشید تو محل آبروم میره و از این جور کس و شعر ها دلم به حالش سوخت اعصابم کیری شد داد زدم گریه نکن بسه دیگه صدای رفیقم رو از پشت در میشنیدم که میگفت محمد چیکار میکنی داری میزنیش یا میکنیش گفتم تو تو محل که دختر سر به زیری بودی اونم که یه ذره واسش عادی شده بود آروم شد و گفت : راستش من یه بار دختر عمم بهم یه فیلم داد و گفت تنهایی ببینمش وقتی دیدم اولش یه ذره تعجب کردم که این مرده با این زنه چیکار داره میکنه بعدا فهمیدم قضیه چیه و اون فیلم .... فیلم ســــــــو پپپپره دختر عمم من رو با دو سه تا پسر آشناکرد اولش یه ذره دوستی کردیم بعد یواش یواش اونا از من سوئ استفاده کردن ازم لب گرفتن و سینه هام و تو خیابون چنگ میزدن منم خوشم میومدش یواش یواش اومدم تو این کار تو محلم آبرو داری میکردم
از اونجایی که اون لخت بود منم مثل این دیوننه ها داشتم به حرفاش گوش میکردم ولی کیرم سیخ شده بود چون اون از همون اولش تو اتاق لخت بود فقط شرتش پاش بود بعد از صحبت کردنامون از من قول گرفت که تو محل به کسی نگم منم قول دادم بهش که چیزی نگم خواست از اتاق برم بیرو که دیدم نگام کردو گفت تو به من یه لطف میکنی منم می خوام بهت یه لطفی کنم من نگاش کردم و گفتم نه تو مرام ما نیست خیانت تو کار من نیست دختره گفت من می خوام کنار بزارم این کارا رو تو کمکم کن بهم گفت یه کاری کن این پسرا رو دک کن منم رفقتم بیرو بهشون گفتم نمیشه دختره پا نمیده پسره رفیقمم اومد تو دختره رو نگاه کرد گفت : ما کلی زحمت کشیدیم پول دادیم جا پیدا کردیم اونوقت تو نمی خوای کس بدی دختره که از نقشه ی من بو برده بود داد زد گفت : پولت بخوره تو سرت هر سه تاتون گم شین برن بیرون او پسره که دختره رو آوورده بود رو کرد بهش گفت : حکیمه مگه من و تو حرفامون رو نزده بودیم دختر گفت : مرده شور تو اون حرفاتو ببرن بعد گفت : یه ماشین بگیرین من می خوام برم منم تا موقعیت رو دیدم زنگ زدم به همون آژانسی که خودم توش کار میکردم یکی از بچه های آشنا رو گفتم بیاد تا دختره رو ببره خلاصه دختره رفت ما موندیم سرمون بی کلاه التبه خودم این کار و کرده بودم زیاد ناراحت نبودم الکی خودم رو جلوی رفیقام ناراحت نشون میدادم یهو رفیقم سعید گفت :ممد تو اون اتاق صاحاب مرده یک ساعت چیکار میکردی من یهو یخ شدم با تته پته گفتم :: ممممن داداداشتتتم مخش رو میزدم آخه دختره هی میگفت نه من نمیدم از تو بدم میاد از همتون بدم میاد منم به زور داشتم لباساشو در میاوردم که نمی زاشت خلاصه سریع جیم شدم اومدم خونه تا اینکه یه روز که داشتم طبق معمول که (من هر روز ساعت 4:30 از خونه بیرون میرم) داشتم میرفتم بیرون داشت سر کوچمون میرسیدم دیدم یکی داره صدام میکنه برگشتم دیدم حکیمه سرش رو از پنجره ی خونشو ن انداخته بیرو ن میگه بیا اول تعجب کردم بعد یه نگاهی کردم خلاصه به دور و بر یه نگاهی انداختم دیدم کسی نگام نمیکنه رفتم زیر پنجره بهش گفتم : من در مورد اون روز به هیچ کس چیزی نگفتم تو هم بی خیال من شو باشه حکیمه گفت : آخه خره من بهت اعتماد کردم که گفتم اون پسرا برن و الا کون لق تو هم کردن بعد گفت در باز میکنم بیا تو هیچ کس خونمون نیست منم که دیدم دختر سه پیچیه واسه حفظ آبرو که کسی من رو با اون یه لحظه نبینه رفتم تو دیدم یه لباس نازک که از زیرش همه چیز معلووومه یعنی تا فی خالدونش معلوم بود اومد بهم دست داد و رو بوسی کرد گفت بیا تو منم رفتم تو رفتم رو مبل نشستم رفت واسه من یه ذره میوه با شیرینی با چای آوورد و نشست درست کنارم بعد گفت من از کار اون روزت خیلی ممنونم چون من به اشتباهم پی بردم و همچنین تو دیگه مال من شدی من یه لحظه انگار کیر تو کونم کرده باشن صورتم رنگ خون شد تو دلم گفتم :: نه دستی دستی خودمون رو به گاییدن دادیم حکیمه گفت : یادته اون روز گفتم از خجالتت در میام گفتم :: آره گفت :: امروز روزش رسیده من یخ کردم بعد لباسش رو که از حریر یک دست بود آروم آروم زد بالا دست من رو بردش گذاشت همونجایی که نباید میزاشت خیلی گرم بود من گرماشو خیلی دوست داشتم بعد پاهاشو جفت کرد دستم اون لا گیر کرده بود خیلی لا پاهاشو به هم میمالید مثل این فیلم سوپر ها ی حرفه ای این کار رو میکرد من داشتم از خجالت به همرا لذت میمردم بعد اومد زیر گردنم رو بوس کرد با یه دستش شروع کرد به در آووردن لباسم که یهو انگار برق از کون من بیرون زده باشه گفتم حکیمه الانه که پدر مادت بیان خنده کردو گفت کسش بابا یه جور پریده گفتم شاید آبت اومده نترس خیالت به مدت سه روز تخت باشه تعجب کردم گفتم : به مدت سه روز چی جورشه با خند ه گفت : پدر مادرم به مدت سه روز رفتن مسافرت دور گفتم ::: داداشت
 
سیاوش http://iranpress3gp.blogspot.com/
 چی گفت :: اونم با خودشون بردن من بهونه ی کلاس و درس رو آوودم نرفتم الکی گفتم دختر عمم میاد اینجا می خوابه پیشم و از این جور کس شعر ها تحویلشون دادم رفتن با دختر عمم هماهنگ کردم اگه ازش پرسیدن بهشون بگه ما این سه روز رو پیشه هم بودیم خلاصه با خیال راحت شروع کردیم اون شروع کرد به در آووردن لباسام پیرهنم رو که در آوورد شروع کرد به لب گرفتن هی من لب میگرفتم هی اون لب میگرفت زبون به حدی نرم بود که نگو نپرس که داشتم میمردم همچین آمپرم زده بود بالا پاشد رفت یه سی دی آوورد گذاشت تو دستگاه روشن کرد دیدم فیلم سوپره اونم از نوع فرانسوی با بازیگریه اوماریو و پارلومو خیلی ردیف دوباره اومد سراغم دیگه از لب رفت سراغ لیسیدن تنم که نگو با اون زبون داغش دیگه دیونم کرده بود سینه هامو لیس میزد حتی نافم رو همینطور دیگه داشتم از اوج شهوت میمردم بعد من درازش دادم لباسشو از تنش در آووردم سینه های سفت و مست کرده ای داشت شروع کردم به بوس کردن و لیسیدن سینه هاش نگو چه تمیز تو دهنم جا میگرفت سر سینه هاش تیز شده بود در حد انفجار مثل کیر پسرا صاف همینطور اومدم پایین تا رسیدم به مقصد اصلی شرتش رو با یه حرکت مثل این فیلم های خارجی پاره کردم اولش ناراحت شد بعد خوشش اومد شروع کردم به لیس زدن چه با حال بود تمیز تمیز ازش تپرسیدم با خودت چیکار کردی انقدر تمیز شدی گفت :: کرم پریزن زدم مو بره خلاصه خیلی ردیف بود نوبتی هم باشه نوبت اون بود که کیرم رو ساک بزنه از روش کنار رفتم افتادم رو مبل اونم که اینکاره بود فهمید منظورم چیه اومد سراغم شلوارم رو در آوورد کیرم رو در آووورد گفت ::: این غول پیکر رو می خوای کجام بزاری منم یه خنده ی حوس بر انگیزی تحویلش دادم گفتم درست میکنیم شروع کرد به ساک زدن که از اون کس های داخل فیلم هم بهتر ساک میزد منم هم دختره رو نگاه میکردم هم فیلم سوپر رو که اونم خیلی توپ و ردیف بود حکیمه به چنانی ساک میزد که داشت همیهجوریش آبم میومد هم دندون میزد هم تو حلقش فرو میکرد هم با لپاش با هاش فر میرفت چنان میکی از کیرم میزد که هر چی آب کمر از تو کمرم بود میخواست بکشه بیرون داشتم دیونه میشدم که بهش گفتم : حکیمه تا آبم رو در نیاووردی بس کن اوونم خنده کرد و گفت ک خوشت اومد ؟ بعد گفتم : پشت کن حکیمه که حالا وقتشه دیدم انگار چشماش پر از اشک شده باشه گفت : از پشت نه تو رو جون هر کی دوست داری از جلو هر کاری دلت می خواد انجام بدی بده اینجا دیگه داشتم دیوونه میشدم گفتم:: یعنی تو از جلو بازی گفت :
 
سیاوش http://iranpress3gp.blogspot.com/
 راستش یه دفعه که سکس داشتم یه پسره ی احمق با دوستش به زور زدن جلومو باز کردن منم که از خدا خواسته رفتم سراغ جلو بندیش سر کیرم رو که آروم کردم توش یه آه آه آه آه آه آه سر داد که میدونستم چون من آروم دادم تو داره حال میکنه بعد از دو سه بار آروم دادن تو سوراخش سرعت تلمبه زدن رو زیاد کردم اونم تند تند آه آه میکرد بعد دیگه مثل این فیلم سوپر های غربی شروع کرد به جای آه آه آه آه آه گفت یه یه یه یه یه یس گفتن منم با ریتم آهنگ اون میکردم تو یه ذره که خسته شدم گفتم : نو بت توئه که بالا پایین کنی حکیمه جان اونم از جاش بلند شد رفت رو کیرم نشست دستامون رو تو هم قفل کردیم بهش کمک کردم تا اون بالا و پایین کنه کسش مثل ساک زدنش چنان مکشی داشت که کیرم رو تا ته قبول میکرد تازه یام رفت بگم چه کس تنگی داشت انگارقالب کیر من بود بعد گفت : این دودولی تو هم عجب بزرگه که همچین تو نافم احساسش میکنم منم که داشتم میمردم گفتم : قابل حکیمه خانوم رو نداره خنده ای سر دادم و آووردمش از رو کیرم پایین گفتم : حالا میریم سراغ پشت خیلی معصومانه گفت : نه تو رو جون هر کی دوست داری بهش گفتم : غصه نخور من بلد چیکار کنم که دردت نیاد که دیدم آروم تر شد رفتم سراغ پشتش, انگشتم رو تف زدم کردم تو خیلی آروم اولش یه آخ کوچیک گفت بعد شروع کردم یواش یواش عقب جلو کردن که گفت دارم پاره میشم گفتم یه ذره تحمل کن بعد دو انگشتی کردم تو خیلی ور رفتم که دیدم داره یواش یواش جا باز میکنه خیلی حال میدا خیلی بدن تو پری داشت لپ های کونش خیلی نرم بود به حدی که با کوچیکترین تکون به اندازه ی زلزله 8 ریشتری میلرزید کونش رو که اگار سر خ آب کرده باشن دو تا لکه ی قرمیز یکی اینور لپ کونش یکی اونور داشت خیلی چیز توپی بود همینجوری که انگشتامو اضافه میکردم بیشتر باز میشد انگار اونم داشت حال میکرد که داره باز میشه درد داشت ولی دیگه عادت کرده بود
گفتم حکیمه خانوم با اجازه : دیدم میگه یواش یواش گفتم : باشه سر کیرم و تف میزنم که آروم بره تو آروم کردم تو دیدم آخش در اومد شروع کردم به تند تند تلمبه زدن دیدم هم حال میکنه هم درد میکشه خیلی تلمبه زدم دیگه داشت آبم میومد پیش خودم گفتم : اگه آبم بیا د کجا بریزمش شاید از آب بدش بیاد دیگه داشت میومد نمی تونستم نگرش دارم بهش گفتم داره میاد دیدم برگشت دهنش رو باز کرد که گفتم : خوب اینم حل شد یه ذره جق زدم تا آبم اومد ریختم تو دهنش یه ذره رو هم ریختم رو تنش رو سینه هاش و رو نافش کیرم رو رو سینه هاش میمالیدم اونم می خندید آخرش پاشد خودش رو پاک کرد گفت : تا حالا سکس به این خوبی با هیچکس نداشتم تو مثل اینکه واسه این کار ساخته شدی بلدی چی جوری سوراخ های تنگ رو باز کنی
اون داشت میرفت حمام منم خسته شده بودم گفتم من دارم میرم خونمون دیدم ناراحت شد گفت : کجا من تازه بهت عادت کرده بودم گفتم : نه دیگه واسه امروز بسه دیگه اونم گفت : امشب باید بیای خونه ی ما بخوابی آخه من تنهام منم از خدا خواسته اولش گفتم نه نمیشه بعدش نرم شدم گفتم : باشه من میرم بیرو یه سر بزنم یه خریدی واسه شب میکنم میام اوم خوشحال شد گفت منتظرتم اومدم بیرون رفتم همون آژانسی که کار میکردم یه ذره نشستم تا اینکه شب شد یه ذره خرط و پرت خریدم رفتم خونشون از همونجا زنگ زدم خونمون گفتم : من شب خونه ی عمو می خوابم رفتم دیدم داره تو آشپز خونه غذا میپزه اونم لخت لخت گفتم : حکیمه این چه کاریه که میکنی با تعجب پرسید مگه چی شده گفتم : اگه روغن بریزه رو تنت من چیکار کنم گفت : راست میگی الان میرم لباس میپوشم اونشب با کلی خنده و شادی رفتیم بخوابیم که ساعت 1 یا 2 نصف شب بود که دیدم یکی داره کیرم رو ساک میزنه نگاه کردم دیدم حکیمست شب باز مست مستیش کرده بود داشت حال میکرد گفتم : حکیمه بزار بخوابم اوم گفت : خوب بخواب منن چیکارت دارم من فقط با کیرت کار دارم منم خنده خنده گفتم : ا ا ا ا ا ا ا منم چنان میکنمت خلاصه شب رو صبح کردیم با گاییدن حکیمه از اون روز به بعد کار من شده بود گاییدن حکیمه بیست تومنی روز سوم قرار گذاشتیم که دختر عمه شم که یک سال از خودش بزرگتر بود رو بیار خونشون چون دختر عمش در جریان من و حکیمه بود اونم یه روز به حکیم زنگ زد که آره من هم هوس کردم میشه اجازه بدی منو محمد باهم سکس کنیم اول حکیمه خیلی ناراحت شد بعد بامن در میون گذاشت منم که لم حکیمه رو داشت مخش رو زد م راضیش کردم که اجازه بده که دختر عمش بیاد دختر عمش رو من تا اون روز ندیده بودم ای کاش زود تر میدیدمش دختر عمش خود هوری بود از هوری هم زیبا تر مثل اینکه دختر عمش قبلا شوهر داشته بعد از 2 ناه از شوهرش طلاق گرفته بوده اینجورکه من میدیدم دختر عمش خیلی مامان بود درسته دست خورده بود ولی به نظر من چیز ردیفی بود حکیمه رو میکرد تو کونش اصلا من میگم شما یه چیزی میشنوین اولش روم نمیشد که باهاش سکس رو شروع کنم واسه همین به حکیمه گفتم : تو با من شروع کن تا دختر عمت روش بشه حکیمه اومد کنارم نشست شروع کرد به لب گرفتن ,, کونش رو هم کرد طرف دختر عمش من یواشکی دختر عمش رو میپاییدم که داشت با انگش با کسش ور میرفت دیدم یواش یواش اومد جلو شروع کرد با کس حکیمه ور رفتن منم معطل نکردم سریع حکیمه دول کرد منم بلند شدم کردم تو کسش همیطور که حکیمه خم شده بود و من میکردم تو کسش دختر عمش با سینه هاش ور میرفت و از حکیمه لب میگرفت بعد من کیرم رو در آوووردم اونم اومد جلو شروع کرد به ساک زدن کیرم یه جور آرایش کرده بود که انگار این عروس رو از آرایشگاه آوورده بودن اوج سکس رو داشتیم میدونستم به غیر من هر دو تای اونا دارن از حشریت میمیرن دختر عمش که یه ذره کیرم رو ساک گرفت از دهنش کیرم رو در آوورد یه ذره تف زد با دست کردش تو کس حکیمه حکیمه هم که تا اون لحظه استراحت کرده بود شروع کرد خودش عقب جلو کردن که دهن من رو بگاد با اون کس تنگ و گرم ونرمش معطل نکردم این دفع نوبت دختر عمه ی حکیمه بود رفم سراغش شلوارش رو سه صوت در آوودرم کردم تو کسش درسته یه ذره باز بود ولی همچین ملس ملس بود از سفیدیش بگم که نگو نپرس کیر من در مقابل اون انگار نوشابه ی پارسی کولا بود خیلی حال میداد از اون حرفه ای هاش بود که بعدا از حکیمه پرسیده بودم که اون جندست دیگه داشت آبم میومد حکیمه هم که با بدنم ور میرفت هینطوری هم از من لب میگرفت سکس با دو تا کس آخر حال و شهوت که آدم دیوانه میشه نگو نپرس دگه داشت آبم میومد کیرم رو در آوودم وایستادم اونا ایستادن زیر کیر م شروع کردن نوبتی کیرم رو ساک گرفتن منم شروع کردم به اوه یه اوه یه کردن که یعنی داره آبم میاد اونا هم دهناشون رو باز کردن منم آبم رو بینشون به صورت عادلانه تقصیم کردم یه ذره ریختم تو دهن حکیمه یه ذره هم رو دهن و تن دختر عمش خودمو پاک کردم بعد به اصرار حکیمه سه تایی رفتیم حمام خونشون خیلی حال میده کس جور باشه اونم دوتا خونه خالی هم باشه به مدت سه روز بعد با هم حمام هم بریم تو حموم من رفتم زیر دوش آب گرم که نگو بعد از سکس چه حالی میده چون یه ذره هیکلم درشت بود دختر عمه ی حکیمه رو بغل کردم اونم پاهاشو دور کمرم سفت قلاب کرد شروع کر د خودش بالا و پایین هر چند دوش آب یه ذره اذیتم میکرد ولی آخر لذت بود یه سکس گرم زیر دوش کیرمم تو یه جای گرم بود واقعا حال میداد حکیمه هم از زیر تخمام رو میکرد تو دهنیش کلا همه جای بدنم مشغول بود خلاصه از حموم در اومدیم رو مبل یه ذره با هم لاس زدیم مثل اینکه این دختر عمه ی حکیمه ول کن مامله نبود همینجور بهش گیر داده بود خلاصه به هزار بلا و دردسر روبوسی خداحافظی کردم و اومدم به حکیمه هم گفتم شب نمیتونم بیام خونتون گفتم ا ز خدامه بیام ولی دیگه خونه همه شاکی شدن
از اون موقع تا حالا من و حکیمه با هم دوستیم همچنین دختر عمه ی باحالش ولی خوب چون محرم اومده دور خلاف رو خیط کشدم
امیدوارم همیشه خوش باشین