Powered By Blogger
‏نمایش پست‌ها با برچسب تنگ گوشتی ۱۸ ساله. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تنگ گوشتی ۱۸ ساله. نمایش همه پست‌ها

دانلود کلیپ سکسی ایرانی +عکس دختر ایرانی سکسی

مرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سیاوش
>
سوراخ  بچه کون
rapidshare/3gpir
SEX IN IRAN – IMAGINE WHAT HAPPENED FOR THE GUY WHO RUN THIS!!!
ANYWAY, SHORT CLIPS, TAKEN WITH MOBILE PHONES, NOT MUCH QUALITY BUT WORTH A LOOK. I COULDN’T TAKE SNAPSHOTS FOR TGP’S
BUT ONE WMV FILE HAS SCREENSHOT!

<><> </><></><></><><> </><></><></><><> </><></><></><></>


عکس کوس خوردنی‌   بچه کوس بکن توش
apidshare
لینک دانلود هشت تا 8کلیپ سکسی ایرانی 
مرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سیاوش
کوس تنگ گوشتی ۱۸ ساله

کون تمیز عجب باسنی داره

 جق بزن
مرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد 
سیاوش دلسوز
آموزش دانلود فايل از سايت اشتراك فايل 
عکس کوس اين جيگر نگاه کن وای عجب باسنی داره برای توشی خوبه

داستان سکسي ايراني
فقط ادامه بده
سیاوش دلسوز

سیاوش دلسوز

کون گاییدن دختر

کون تمیز ·

 گاییدن یک کون ناز

داستان سکسي ايراني -  مهسا
18 سال بيشتر نداشتم يه شب تو پارک محل نشسته بودم كه ديدم يه دختره داره مياد به طرفم. يه كم كه اومد جلو ديدم مهساست. مهسا و مهديس با هم خواهرند ولي چه خواهرايي. از اون دخترايي هستند كه مورد دارند ولي اگه يه پسري تو محل چيزي بهشون بگه مثه سگ پاچش رو ميگيرند. انگار اون شب ندا تنش خيلي مي خاريد. اومد جلو داشت چيپس مي خورد! با هم سلام و احوال پرسي كرديم. گفت فرزاد بلند شو بريم آخر پارک چون اونجا تاريكه و اگه اونجا صحبت كنيم كسي ما رو نمي بينه! داشتيم صحبت مي كرديم كه يهو گفت من بايد برم گفتم آخه چرا؟گفت خالم تو خونه تنهاست و منتظر منه!بايد برم نگران ميشه. با پرو بازي گفتم منم باهات ميام. دنبالش راه افتام و با هم رفتيم در خونشون. بهم گفت فرزاد نيا … بابا ، مامانم خونه اند. اينو كه گفت فهميدم كه با خالش تو خونه تنها هستند رسيديم در خونشون. گفت برو ميخوام برم تو خونه. گفتم منم ميام. مهسا گفت تو چقدر پررويي …! برو ديگه مي خوام برم بابام تو خونه است. گير دادم گفتم منم ميام مي خوام بيام پيش بابات. زنگ زد خالش با آيفون در رو باز كرد مي خواست بره تو پا گذاشتم جلو در و نذاشتم در و ببنده. گفت بزار برم تو الان بابام مياد. گفتم نه …. گفت خالم رو صدا مي كنما. يهو صداي خالش اومد گفت مهسا با كي هستي! گفت هيچي خاله دوستمه. خالش با يه شلوارک و يه تاپ اومد جلوي در راهرو. تا منو ديد يهو رفت تو گفت مهسا تو كه گفتي دوستمه.مهسا گفت خوب دوستمه ديگه.(حس كردم نمي خواد جلو خالش كم بياره).گفت مهسا در رو ببند بيا تو. زشته يكي ميبنت! تو در و همسايه خوب نيست. نزديک نيم ساعتي با هم صحبت كرديم .زد به سرم يكم اذيتش كنم.دكمه هاي مانتوش رو تو چارچوب در باز كردم (دستش به در بود كه من نرم داخل) يه تي شرت سفيد با عكس ميكي موس تنش بود و سينه هاي كوچيكش از زير تي شرتش معلوم بود. دست گذاشتم رو سينه هاش و يكم مالوندم. هيچ كاري نميتونست بكنه چون جرأت نداشت دستش رو از جلوي در برداره 5487 مي ترسيد برم داخل.منم همونجا سينه هاش رو فشار دادم و شروع به لب گرفتن كردم.يه دفعه هولم داد گفت برو عقب كثافت،بي شعور دستت رو بكش عوضي. دوباره رفتم جلو نزديک يه ربع ديگه با هم صحبت كرديم.يهو صداي خالش اومد گفت مهسا بسه ديگه دوستت رو رد كن بره، بيا داخل الان بابات مياد. اونم گفت فرزاد برو الان بابا مامانم ميان. گفتم يه لب بده تا برم، بهم گفت اگه يه لب بدم ميري؟ منم گفتم آره، يه لب باحال گرفتم و رفتم عقب بهم گفت خيلي خري، عوضي! در و بست و رفت!نزديک يک ماه از اين ماجرا مي گذشت. قرار بود طبقه بالاي خونمون رو كرايه بديم يه روز تو خونه تنها بودم كه ديدم در ميزنند. در رو كه باز كردم ديدم مهديس (خواهر مهسا)با شوهرش و دخترشون پشت در قرار دارند. گفتم بفرماييد امري داشتيد. شوهرش گفت مي خوايم خونتون رو ببينيم. گفتم خواهش ميكنم بفرماييد. رفتن بالا و يه بازديدي كردن و گفتن فردا دوباره ميان واسه صحبت كردن. نزديک يک ربع از رفتنشون مي گذشت كه دوباره زنگ خونه به صدا در اومد آيفون رو زدم و رفتم داخل راهرو.ديدم مهسا در خونمونه. سلام كرد گفتم سلام مهسا خانم از اينطرفا كاري داشتين؟گفت خواهر و شوهر خواهرم اينجا هستند؟ يهو تو يه لحظه فكر كثيفي به سرم زد. گفت آره چطور مگه؟ گفت انگار قرار بوده بيان خونه شما رو ببينند. پرسيد هنوز هم اينجا هستند؟ گفتم آره رفتن بالا خونه رو ببينن! گفت ميتونم برم بالا؟ گفتم چرا كه نه. وايسا خودم هم ميام! با هم رفتيم بالا. يه حسي بهم دست داد بهترين موقعيت بود مي تونستم هر كاري كه ميخوام با مهسا بكنم چون كسي تو خونه نبود. در رو باز كرد رفت داخل. گفت پس كجان؟ سريع در رو قفل كردم و گفتم اينجا هستند. شوكه شد. گفت در و باز كن وگرنه داد ميكنم. بهش گفتم انقدر داد كن تا خسته بشي چون كسي صدات رو نمي شنود. مهسا گفت بزار برم. منم گفتم شرمندتم. گفت مي خواي چي كار كني؟بهش گفتم هيچي بابا يه چند دقيقه اي با هم هستيم بعد برو خوبه؟دستش رو به زور گرفتم و بردمش تو آشپزخانه و نشوندمش رو سراميكهاي كف آشپزخانه. كاملا تسليم شده بود انگار خودش هم دلش ميخواست. خم شدم طرفش و روسري اش رو از سرش برداشتم يه چنگ تو موهاش زدم و شروع كردم به لب گرفتن. آخ كه عجب لبهايي داشت. همونطور كه در حال لب گرفتن بودم شروع كردم به باز كردن دكمه هاي مانتوش هيچ اعتراضي نمي كرد منم مانتوش رو در آوردم زير مانتوش يه تي شرت نارنجي تنگ پوشيده بود. تي شرتش رو يكم دادم بالا تا دكمه شوارش رو باز كنم. گفت فرزاد چي كار ميكني؟!گفتم ببين مهسا چند دقيقه مي خواهيم با هم حال كنيم قول مي دهم هيچ آسيب جسمي بهت نرسونم. شلوارش رو تا سر زانوهاش كشيدم پايين نشستم رو پاهاش.تي شرتش رو از تنش در آوردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش.بعد رفتم بالاتر و شروع كردم به مكيدن زير گلوش، خيلي بهش حال ميداد چون بد جوري صداي آه و ناله اش در اومد. گفتم مهسا يكم آروم تر همسايه ها صدات رو ميشنوند آبرو مون ميره! گفت من كه ميخواستم سر و صدا كنم گفتي اينقدر داد كن تا خسته شي حالا. از رو پاهاش بلند شدم و شلوارش رو كاملا از پاهاش بيرون آوردم. دستم رو بردم طرف شرتش تا شرتش رو در بيارم ولي نذاشت. گفتم مهسا ضد حال نزن. بذار حال كنيم قول ميدم كه بهت آسيبي نزنم. گفت نه شرت رو ديگه نميذارم! گفتم مهسا و زوري شرتش رو از پاهاش بيرون آوردم. سريع دستش رو گذاشت رو كسش! بهش گفتم آخ كه مهسا تو چقدر نجيبي. گفت نميزارم! گفتم چي رو نميزاري؟! گفت اجازه نميدم ديگه به اينجام دست بزني! زوري دستش رو كنار زدم .واي كه عجب كس تميزي داشت!مثل يک غنچه گل رز بود. پاهاش رو دراز كردم و افتادم روش اينقدر عجله داشتم كه يادم نبود لباس هاي خودم رو در بيارم تي شرتم رو از تنم در آوردم بعد دكمه هاي شلوارم رو باز كردم و شلوارم رو به سختي كشيدم پايين آخه كيرم اينقدر بزرگ شده بود كه ديگه اجازه پايين كشيدن شلوار رو بهم نميداد، بعد از شلوار شرتم رو در آوردم و مهسا رو به زور خوابوندم رو زمين. بهم گفت جون هر كسي كه دوست داري بلند شو سراميكا خيلي يخ هستند! گفتم عيب نداره خودم گرمت ميكنم. دوباره از بالا شروع كردم به خوردن گردن و بعد سينه تا رسيدم بالاي كس اش! از رو مهسا بلند شدم و اومدم جلوي پاهاش نشستم. كمرش رو گرفتم بالا و از ساق پاش شروع كردم خوردم رفتم بالا تا رسيدم به رونش. نزديک كس اش كه رسيدم ديگه نفس مهسا بند اومد و داشت از حال ميرفت! رفتم سراغ كس اش و شروع كردم به خوردن و مک زدن يكم بد مزه بود ولي خوب اينقدر حال ميداد كه چيزي از مزه اش نمي فهميدي! انقدر كس اش رو مكيدم كه مهسا به غلط كردن افتاد و قسمم داد كه بس كنم! كمرش رو آروم گذاشتم رو زمين و خوابيدم روي مهسا و كيرم رو گذاشتم بين پاهاش و ده، پونزده بار عقب جلو كردم. يهو مهسا دست گذاشت رو كس اش و گفت خواهش ميكنم به اينجام كاري نداشته باش! گفتم تا الان واسه خودت حال كردي حالا كه نوبت من شد! گفت خواهش ميكنم. مهسا رو برگردوندم و دست گذاشتم زير شكمش و بلندش كردم.لباسها رو كشيدم زير زانوهاش و خوابوندمش رو زمين. دوباره كيرم رو گذاشتم بين پاهاش و چند بار جلو عقب كردم زياد حال نميداد واسه همين مجبورش كردم خم بشه دستاش رو بزاره رو زمين و تكيه كنه رو زانوهاش. كيرم رو گذاشتم رو سوراخ كونش و يكم فشار دادم ولي فايده نداشت چون خيلي تنگ بود.ديدم اينجوري اذيت ميشه گفتم مهسا تو كيفت كرم مرم پيدا نميشه گفت چرا دارم. در كيفش رو باز كردم يه تيوپ پر داخل كيفش بود نصف بيشترش رو ماليدن سر كيرم و از پشت گذاشتم در كونش يكم فشار دادم به سختي رفت داخل، ولي مهسا خيلي دردش گرفت از چشماش معلوم بود. همونطور كه رو زانو هاش خم شده بود شروع كردم به تلمبه زدن يک بار دو بار …. يک لحظه دچار جنون شدم وقتي به خودم اومدم ديدم مثل اينكه خيلي درد داره چون جيغ ميكشيد. گفتم مهسا جون آروم تر ما آبرو داريم ديگه داشت آبم ميامد كيرم رو در آوردم و گذاشتم لاي پاهاش، مهسا دستش رو گذاشت رو كيرم و چسبوندش به كسش و آبش رو ريختم تو دستش. مهسا هم كير بي حالم به همراه آبش مي ماليد به كسش. برش گردوندم دلم سوخت براش بنده خدا سر زانو هاش سياه شده بود هيچي هم نگفته بود. يه چند تا لب اساسي ازش گرفتم يه چند ثانيه اي رو هم خوابيديم بعد با دستمال كاغذي كه تو كيف مهسا بود آب رو از روي كس و لاپاش پاک كردم كمكش كردم لباساش رو بپوشه سريع لباس هاي خودم رو هم پوشيدم ديگه هوا تاريک شده بود.از مهسا بخاطر حال دادن تشكر و براي اذيت شدنش معذرت خواهي كردم وقتي مي خواست بره كمكم كرد تا كف آشپزخونه رو تميز شستيم بعد هم در و واسش باز كردم فرستادمش رفت خونه.

عکس کون,عکس سکسي, beautiful ass

مرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سیاوش

http://iranpress3gp.blogspot.com/
اینجا پایگاه دوست یابی و همسر یابی اسلامی است که تنها هدف قرار دادن جمعیت ها و گروه های مختلف نژادی، اعتقادی، ذوقی و منطقه ای، پایگاهی برای معرفی علاقه مندان به ازدواج و یا دوست یابی میباشد. ولی جنده خانه نمی باشد
http://30xx.wordpress.com/

عکس کون,عکس سکسي, beautiful ass


برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنید
عکس سکسی زنان آسیایی فيلم سكسي براي موبايل
 سوراخ کون

عکس کون
عکس کون

کون خوش تراشی
سوراخ کون


کردمش تو سوراخ کونش. کونش زياد تنگ نبود ولي گشاد هم نبود يه کم که بازي کردم باز شد. بهش گفتم ميخوام بکنم تو کونت، گفت هر کار ميکوني فقط زود. ...

داستان سکسی بوسیدن سوراخ کون زهرا
این کون باید ماچش کرد
روغن گشاد کننده سوراخ کون
سوراخ کون. گشاد. روغن کون. کرم گشاد کننده کون. روغن گشاد کننده سوراخ کون.
سوراخ کون
سوراخ کونش جون میده برای گاییدن.
سوراخ کونش جون میده برای گاییدن.لباش فقط برای ساک زدن خوبه.آدم سوراخ کونشو یک ساعت نگاه کنه وجغ بزنه.سوراخ کونشو لیس بزنه و بو کنه.کیر تو سوراخ کون گرم ...

سوراخ کونش خیس خیس بود کیرم شق شق شده بود داشتم ازشق درد می مردم دست ... با دستم کون الهامو باز کردم دستمو با توف حسابی خیس کردم ومالیدم به سوراخ کون الهام. ...
خه کس و کون که نیست،دروازه شمرونه.تریلی با بار از تو این سوراخ تردد میکنه.
همینطور اسمش را بذارید کانال سوئز

سوراخ کونش نرم و مرطوب شده بود و همزمان با انگشت من کونش میچرخید. ... سوراخ کون تنگش دور کیرم قفل کرده بود کیرمو یواش یواش عقب جلو کردم تا ...

g

کون

سياوش
برای بزرگنمایی روی عکس کلیک کنیدمرکز دانلود کلیپ سکسی ایرانی و عکس سکسی دختران بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
موفق باشيد سياوش
 داستان سکسی


 من  32 ساله از مشهد. قيافه خوبي هم دارم اين رو تمام دوستان و فاميل ميگم که شکل يک از هنر پيشه هاي هاليود هستم اين داستان رو که مي خوام براتون بگم تقريبا 3سال پيش اتفاق افتاد ما از لحاظ مادي وضعمون خيلي خوبه من ازخودم ماشين(زانتيا) دارم ويک آپارتمان خيلي شيک بهترين نقطه شهربا بهترين لوازم که فکرش و بکنيد تک پسر هم هستم و يک دونه خواهر که اون هم آلمان مامان و بابا هم نيمي از سال رو ميرن پيش اون خلاصه يک روز من تنها بودم وحوصلم سر رفته بود گفتم يک سر برم توي شبکه (چت روم) وقتمون بگذره همين جور که داشتم سرک مي کيشدم ديدم يک ايدي دختر وارد چت شد من هم نا خواسته بهش سلام کردم ولي جواب نداد من هم کم نياوردم اينقدر پيله شدم تا جواب داد بعد با هم صحبت کرديم و با ناز واکرا جواب من رو مي داد اسمش آزيتا بود و26سالش بود از من 3 سال کوچکتر بود با خودم گفتم اگر تو رو نکنم نامرد باشم از اين جريان 2 ماهي گذشت وکار من اين بود که هر روز ساعت 12 ظهر بيام و با اون چت کنم تا آخر با هزار کلک شماره بهش دادم واون هم بعداز 2هفته زنگ زد باز هم اين جريان 1 ماه طول کشيد باز هم تحمل کردم تا اينکه يک روز خودش گفت نمي خواي هم رو ببينيم من هم قبول کردم قرار گذاشتيم همون روز ساعت 9 توي يک رستوران آقا من توي کونم عروسي بود که ببينيم اين چه شکليه خلاصه رفتم وهمونجايي که قرار گذاشته بوديم ديدم بله يک خانم با همون مشخصات نشسته ولي اصلا خوشگل نيست و خيلي صورت معمولي داره سلام کرديم و ديگه هيچي نگفتيم غذا خورديم و بدون اينکه حرفي زده بايم خداحافظي کدم و رفتم حساب کردم و اومدم خونه وبا خودم گفتم اي کير توي اين شانسه من با اينکه هميشه از اين لحاظ خيلي خوش شانس بودم ولي اين سرس خيلي بد بود اون شب خيلي توي فکر بود که با اون حرفهايي که به من زده بود نمي خورد با خودم گفتم ولش کن مهم نيست ساعتهاي 1 شب بود که ديدم موبايلم داره زنگ مي خوره نگاه کردم ديدم شماره همونه جواب ندادم ولي ول کن نبود خاموشش کردم و نشستم به مشروب خوردن تا سپيده صبح مي خوردم نفهميدم کي خوابم برد نزديکهاي ظهر بود که از خواب بيدار شدم و اول موبايلم رو روشن کردم چون منتظر تماس يکي از دوستهاي کاري بودم رفتم دوش گرفتم ديدم داره زنگ مي خوره اومدم نگاه کردم ديدم با ز آزيتاست اينقدر تماس گرفت ديگه کلافه شدم جواب دادم الو سلام. سلام .خوبي اي . گفت چرا اينجوري جواب من رو ميدي گفتم هميچي بعد گفت ميخوام ببينمت گفتم نه حوصله ندارم خيلي اصرار کرد و من هم ناچار قبول کردم گفتم کجا گفت الان کجاي گفتم توي آپارتمان خودم گفت ميام اونجا اشکالي نداره با ناراحتي و بي ميلي گفتم باشه ولي من مي خوام برم جايي کار دارم گفت باشه تا نيم ساعت ديگه ميام با زور و اکرا گفتم باشه وگوشي رو قطع کردم نيم ساعت گذشت وديدم ايفون زنگ خورد گفتم: کيه؟ گفت: منم گفتم:باشه بيا بالا واحد 3. رفتم در رو باز کردم واومدم توي پذيرايي روي مبل نشستم چند ثانيه بعد اومد سلام تا برگشتم بگم سلام کپ کردم وبه لکنت افتادم واي چه هلويي جلوم ايستاده بود بلند شدم ودست دادم گفتم: بفرما بشين يک دسته گل خيلي قشنگ دستش بود داد به من گذاشتمش توي ظرف آب و اومدم مقابلش نشستم مونده بودم که اين ديروزي نيست که قدش بلندتر از اون سفيد لبهاي قلوه اي چشمهاي حالت دار گونه هاي خوشگل خيلي خوش اندام خلاصه هلو.رفتم و براش آب ميوه اوردم خورد وبعداز چند دقيقه گفت فقط خواستم خوب ببينمت و برم وبابت ديروز معذرت خواهي کنم اوني که اومده بود دختر کارگرمون بود چون نمي تونستم اعتماد کنم وخودم بيام وخودم اون طرف نشسته بودم ديدمت نمي تونستم بيام جلو گفتم که ناراحت ميشي بعد بهت توضيح ميدم ببخشيد يک ساعتي با هم حرف زديم البته اومد کنار من نشسته بود ومن هم هيچ کاري باهاش نکردم از چشماش التماس دعا رو ميخوندم ولي خودم رو بي تفاوت گرفتم حتي دستش رو هم نگرفتم بعد بلند شد گفت: کاري نداري من ميرم گفتم کجا گفت آخه تو کارداري مي خواي بري نخواستم کم بيارم گفتم اهان يادم نبود وقتي خم شد کفشش را پاش کنه کونش به طرف من بود واي چه کوني اصلا از رو مانتوش نشون نمي داد دست داد و رفت از اون روز چندروزي گذشت من هم هيچ اصراري نکردم براي دوباره ديدن شب جمعه همون هفته بود من باشگاه نرفتم و با 2 تا از دوستانم رفتيم شام بيرون و توپ مشروب خورديم آزيتا تماس گرفت که کجايي جريان رو بهش گفتم بدون هيچ حرفي قطع کرد من هم ناراحت شدم گفتم ديگه جوابش رو نميدم آخر شب بر گشتيم واز دوستام جداشدم چون تنها بودم و مامان و بابا رفته بودن آلمان جاي خواهرم اومدم آپارتمان خودم ساعت رو نگاه کردم 12 بود لباسهام رو در آوردم وبا يک شرت روي کاناپه داز کشيدم داشتم شبکه XXL رو نگاه مي کردم که آيفون زنگ خورد من هم بدون اينکه بگم کيه در رو زدم ودرب آپارتمان رو باز کردم واومدم باز روي کاناپه داراز کشيدم آخه اونقدر خورده بودم که فقط مي خواستم ولوبشم با خودم گفتم حتما پسر داييمه چون اون بيشتر اوقات که من تنها بودم شب جمعه ها ميومد توي همين فکر بودم که دست گرمي روي بازوم احساس کردم برگشتم نگاه کردم ديدم آزيتاست جا خوردم گفتم: تو؟ گفت: آره اومدم امشب با تو باشم گفتم: خونوادت پس چي؟ گفت: اونها با عموم از بعدازظهر رفتن شمال و5 روز ديگه ميان گفتم:
کون
پس خواهرت چي؟ گفت: به اونا گفتم من با دوستام مي خوام برم کيش خيالم راحت شد لباسهاش رو از تنش در آورد وبا يک دونه تاپ نشست جلوي من بعد گفت: من مشروب ميخوام گفتم: برو از يخچال بيار يک شيشه ويسکي آورد وشرع کرد به خوردن گفت قليان (ميوه اي) هم ميخوام من رفتم آماده کنم وقتي که اومدم ديدم نصفه شيشه رو خورده بعد شروع کرد به کشيدن قليان معلوم بود اولين بارش گفتم: تو که نمي توني چرا ميکشي؟ گفت: چون تو ميکيشيدي براي همين. فهميدم که چون من رفته بودم با دوستام ناراحت شده و مي خواد تلافي کنه قبلا بهم مي گفت که دوستم داره باورم نميشد ولي امشب باورم شد ديگه داشت ولو ميشد گفت: بريم رو تخت من هم قبول کردم دراز کشيد روي تخت و لباسهاش رو در آورد من هم فقط يک شرت پام بود خودش برام درآورد خدا عجب هيکلي داشت سفيد وبي مو کمر باريک و کون تپل وتراشيده آخه ورزشکار بود کمربند مشکي رزمي داشت سينه هاش سفت وسربالا کس تپل و سفيد و صورتي ولي من خودم رو خيلي نگه داشتم اومدم کنارش دراز کشيدم من رو گرفت توي بغلش وشروع کرد با موهاي سينم بازي کردن وهمين جور هم دستش به کيرم بود کيرم اينقدر سفت شده بود که نگو من بلند شدم وبه بهانه آب ميوه آوردن اومدم اسپري بي حس کننده زدم به کيرم وبا دوتا ليوان آب ميوه اومدم توي اتاق ديدم نشسته وداره تلويزيون ميبينه من هم نشستم وشروع کردم به حرف زدن تا قشنگ بي حس بشه (کيرم) آب ميوه رو خورديم من هم اومدم توالت وکيرم رو قشنگ شستم اومدم توي اتاق ساعت2 صبح بود کنارش خوابيدم ديدم گفت: شهرام من ميخوام گفتم: چي؟ گفت: کير گفتم: ول کن بابا حوصله لا پايي رو ندارم گفت نه ديوونه بکن توي جلو وعقبم گفتم: مگر تو پرده نداري؟ گفت نه من يک بار ازدواج کردم ولي خب به دلايلي طلاق گرفتم من هم آب از دهنم راه افتاده بود خنديدم وخودش فهميد که بايد شروع کنه رفت سراغ کيرم وبا يک اشتهايي شروع کرد به خوردن که انگار از گرسنگي داره ميميره من هم شروع کردم به مالوندن سينه هاش گفت: شهرام کسم رو بخور من هم خيلي بدم ميومد گفتم: نه گفت: تازه حمام بودم وبرات تميزش کردم با بي ميلي رفتم سراغ اون گل سرخ تازبونم خورد ديدم عجب حالي داره واي داشتم ديوونه ميشدم چنددقيقه اي گذشت گفت: صبر کن يک کار ديگه ورفت شيشه ويسکي رو آورد گفت: پاشو به ايست به من گفت که از روي سينت بريز تا من از زيره کيرت بخورم من هم همين کار رو کردم بعد نوبت من شد بهش گفتم بيا لبه تخت بشين من هم سرم رو بردم زيره کون و کسش اون از بالا مي ريخت من هم ميخوردم شيشه تمام شد بعد گفت بکن ديگه وقتشه من هم نامردي نکردم سرشهرام کوچولو رو گذاشتم دمه کسش وخان رو سواره درشکه کردم واي چقدر گرم بود وتنگ بزور رفت تووحالا نکن که کي بکن اصلا از ارضاشدن من خبري نبود اون آه و نالش تو اتاق پيچيده بود ويک فرياد بلند زد فهميدم ارضا شد گفتم: پس من چي؟ گفت: اينقدر بکن تا تو هم بشي من هم گفتم: چشمممم کيرم رو در آوردم گذاشتم دمه کون خوشگلش آروم فشار دادم شروع کرد به جيغ زدن گفت: شهرام دارم جر ميخورم ولي بکن حال ميده بعد بيشتر قنبل کرد واقعا داشتم رواني ميشدم از خوشحالي خيلي کونش قشنگ بود تا حالا توي عمرم همچين کوني نديده بودم از بغلهاي پام زده بود بيرون سفيد و تپل و نرم و ناز خلاصه شروع کردم به عقب جلو کردن اون هم مي گفت: شهرام محکمتر من هم وحشي شده بودم هرچقدرزور داشتم فشار ميدادم نفهميدم چقدر طول کشيد ولي ديگه عرق جفتمون در اومده بود مثل اينکه رفتيم دوش گرفتيم وکم کم به لحظه موعود نزديک شدم اره داشتم ارضا مي شدم خواستم بکشم بيرون گفت: نه بريز تو کونم من هم که نميتونم حرف خانم خوشگل هارو زمين بزنم اطاعت کردم همش رو ريختم توي کون مبارکش ديگه ولو شديم چنددقيقه اي گذشت بعد با هم رفتيم حمام و باز توي وان شروع کرديم به کردن وقتي اومديم بيرون ديديم صبح شده اومديم روي تخت خوابيديم تا عصر وبازهم تکرار تا شب شام رفتيم بيرون واين 4 روز با من بود ولي خيلي به من حال داد خيلي واقعا کم نذاشت براي من والان هم با هم ارتباط داريم ولي صيغه اش کردم اين هم نتيجه پيله بازي من بود و بد نبودبه شما هم نصيحت ميکنم کم نيارين

بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد مرکز دانلود کلیپ خفن,کلیپ سکسی 3gp عکس سکسی دختران خوشگل کوس و کون شهوانی موفق باشيد سياوش http://sia20.wordpress.com/

 بهترین سایت مجانی و اسان سکسی فارسی زبان میباشد
 مرکز دانلود کلیپ خفن,کلیپ سکسی 3gp
عکس سکسی دختران خوشگل کوس و کون شهوانی
موفق باشيد سياوش
http://sia20.wordpress.com/





  سال بيشتر نداشتم يه شب تو پارك محل نشسته بودم كه ديدم يه دختره داره مياد به طرفم. يه كم كه اومد جلو ديدم مهساست. مهسا و مهديس با هم خواهرند ولي چه خواهرايي. از اون دخترايي هستند كه مورد دارند ولي اگه يه پسري تو محل چيزي بهشون بگه مثه سگ پاچش رو ميگيرند. انگار اون شب ندا تنش خيلي مي خاريد. اومد جلو داشت چيپس مي خورد! با هم سلام و احوال پرسي كرديم. گفت فرزاد بلند شو بريم آخر پارك چون اونجا تاريكه و اگه اونجا صحبت كنيم كسي ما رو نمي بينه! داشتيم صحبت مي كرديم كه يهو گفت من بايد برم گفتم آخه چرا؟! گفت خالم تو خونه تنهاست و منتظر منه! بايد برم نگران ميشه. با پرو بازي گفتم منم باهات ميام. دنبالش راه افتام و با هم رفتيم در خونشون. بهم گفت فرزاد نيا ... بابا ، مامانم خونه اند. اينو كه گفت فهميدم كه با خالش تو خونه تنها هستند رسيديم در خونشون. گفت برو ميخوام برم تو خونه. گفتم منم ميام. مهسا گفت تو چقدر پررويي ...! برو ديگه مي خوام برم بابام تو خونه است. گير دادم گفتم منم ميام مي خوام بيام پيش بابات. زنگ زد خالش با آيفون در رو باز كرد مي خواست بره تو پا گذاشتم جلو در و نذاشتم در و ببنده. گفت بزار برم تو الان بابام مياد. گفتم نه .... گفت خالم رو صدا مي كنما. يهو صداي خالش اومد گفت مهسا با كي هستي! گفت هيچي خاله دوستمه. خالش با يه شلوارك و يه تاپ اومد جلوي در راهرو. تا منو ديد يهو رفت تو گفت ندا تو كه گفتي دوستمه. مهسا گفت خوب دوستمه ديگه.(حس كردم نمي خواد جلو خالش كم بياره). گفت مهسا در رو ببند بيا تو. زشته يكي ميبنت! تو در و همسايه خوب نيست... . نزديك نيم ساعتي با هم صحبت كرديم . زد به سرم يكم اذيتش كنم. دكمه هاي مانتوش رو تو چارچوب در باز كردم (دستش به در بود كه من نرم داخل) يه تي شرت سفيد با عكس ميكي موس تنش بود و سينه هاي كوچيكش از زير تي شرتش معلوم بود. دست گذاشتم رو سينه هاش و يكم مالوندم . هيچ كاري نميتونست بكنه چون جرأت نداشت دستش رو از جلوي در برداره مي ترسيد برم داخل. منم همونجا سينه هاش رو فشار دادم و شروع به لب گرفتن كردم. يه دفعه هولم داد گفت برو عقب كثافت ، بي شعور. دستت رو بكش عوضي ... . دوباره رفتم جلو نزديك يه ربع ديگه با هم صحبت كرديم . يهو صداي خالش اومد گفت مهسا بسه ديگه دوستت رو رد كن بره، بيا داخل الان بابات مياد. اونم گفت فرزاد برو الان بابا، مامانم ميآند. گفتم يه لب بده تا برم ... بهم گفت اگه يه لب بدم ميري؟ منم گفتم آره، يه لب باحال گرفتم و رفتم عقب بهم گفت خيلي

3خري، عوضي ... ! در و بست و رفت! نزديك يك ماه از اين ماجرا مي گذشت. قرار بود طبقه بالاي خونمون رو كرايه بديم يه روز تو خونه تنها بودم كه ديدم در ميزنند . در رو كه باز كردم ديدم مهديس (خواهر مهسا ) با شوهرش و دخترشون پشت در قرار دارند. گفتم بفرمائيد امري داشتيد. شوهرش گفت مي خوايم خونتون رو ببينيم . گفتم خواهش ميكنم بفرمائيد. رفتن بالا و يه بازديدي كردن و گفتن فردا دوباره ميآند واسه صحبت كردن ... . نزديك يك ربع از رفتنشون مي گذشت كه دوباره زنگ خونه به صدا در اومد آيفون رو زدم و رفتم داخل راهرو . ديدم مهسا در خونمونه .سلام كرد . گفتم سلام مهسا خانم از اينطرفا، كاري داشتين؟ گفت خواهر و شوهر خواهرم اينجا هستند؟! يهو تو يه لحظه فكر كثيفي به سرم زد. گفت آره چطور مگه؟! گفت انگار قرار بوده بيان خونه شما رو ببينند. پرسيد هنوز هم اينجا هستند؟ گفتم آره رفتن بالا خونه رو ببينن! گفت ميتونم برم بالا؟ گفتم چرا كه نه. وايسا خودم هم ميام! با هم رفتيم بالا. يه حسي بهم دست داد بهترين موقعيت بود مي تونستم هر كاري كه ميخوام با مهسا بكنم چون كسي تو خونه نبود. در رو باز كرد رفت داخل. گفت پس كجان؟ سريع در رو قفل كردم و گفتم اينجا هستند. شوكه شد ... گفت در و باز كن ... وگرنه داد
ميكنم . بهش گفتم اي قدر داد كن تا خسته بشي چون كسي صدات رو نمي شنود. مهسا گفت بزار برم. منم گفتم شرمندتم ... . گفت مي خواي چي كار كني؟! بهش گفتم هيچي بابا يه چند دقيقه اي با هم هستيم بعد برو خوبه؟ دستش رو به زور گرفتم و بردمش تو آشپزخانه و نشوندمش رو سراميكهاي كف آشپزخانه. كاملا تسليم شده بود انگار خودش هم دلش ميخواست. خم شدم طرفش و روسري اش رو از سرش برداشتم يه چنگ تو موهاش زدم و شروع كردم به لب گرفتن. آخ كه عجب لبهايي داشت. همونطور كه در حال لب گرفتن بودم شروع كردم به باز كردن دكمه هاي مانتوش هيچ اعتراضي نمي كرد منم مانتوش رو در آوردم زير مانتوش يه تي شرت نارنجي تنگ پوشيده بود. تي شزتش رو يكم دادم بالا تا دكمه شوارش رو باز كنم. گفت فرزاد چي كار ميكني؟! گفتم ببين مهسا چند دقيقه مي خواهيم با هم حال كنيم قول مي دهم هيچ آسيب جسمي بهت نرسونم. شلوارش رو تا سر زانوهاش كشيدم پايين نشستم رو پاهاش. تي شرتش رو از تنش در آوردم و شروع كردم به خوردن سينه هاش. بعد رفتم بالاتر و شروع كردم به مكيدن زير گلوش ، خيلي بهش حال ميداد چون بد جوري صداي آه و ناله اش در اومد. گفتم مهسا يكم آروم تر همسايه ها صدات رو ميشنوند آبرو مون ميره! گفت من كه ميخواستم سر و صدا كنم گفتي اينقدر داد كن تا خسته شي حالا ... . از رو پاهاش بلند شدم و شلوارش رو كاملا از پاهاش بيرون آوردم. دستم رو بردم طرف شرتش تا شرتش رو در بيارم ولي نذاشت. گفتم مهسا ضد حال نزن. بذار حال كنيم قول ميدم كه بهت آسبي نزنم. گفت نه شرت رو ديگه نميذارم! گفتم مهسا ... و زوري شرتش رو از پاهاش بيرون آوردم. سريع دستش رو گذاشت رو كسش! بهش گفتم آخ كه ندا تو چقدر نجيبي . گفت نميزارم! گفتم چي رو نميزاري؟! گفت اجازه نميدم ديگه به اينجام دست بزني! زوري دستش رو كنار زدم .واي كه عجب كس تميزي داشت! مثل يك غنچه گل رز بود. پاهاش رو دراز كردم و افتادم روش اينقدر عجله داشتم كه يادم نبود لباس هاي خودم رو در بيارم. تي شرتم رو از تنم در آوردم بعد دكمه هاي شلوارم رو باز كردم و شلوارم رو به سختي كشيدم پايين آخه كيرم اينقدر بزرگ شده بود كه ديگه اچازه پايين كشيدن شلوار رو بهم نميداد ، بعد از شلوار شرتم رو در آوردم و مهسا رو به زور خوابوندم رو زمين . بهم گفت جون هر كسي كه دوست داري بلند شو سراميكا خيلي يخ هستند! گفتم عيب نداره خودم گرمت ميكنم. دوباره از بالا شروع كردم به خوردن گردن و بعد سينه تا رسيدم بالاي كس اش! از رو ندا بلند شدم و اومدم جلوي پاهاش نشستم . كمرش رو گرفتم بالا و از ساق پاش شروع كردم خوردم رفتم بالا تا رسيدم به رونش. نزديك كس اش كه رسيدم ديگه نفس مهسا بند اومد و داشت از حال ميرفت! رفتم سراغ كس اش و شروع كردم به خوردن و مك زدن يكم بد مزه بود ولي خوب اينقدر حال ميداد كه چيزي از مزه اش نمي فهميدي! انقدر كس اش رو مكيدم كه مهسا به غلط كردن افتاد و قسمم داد كه بس كنم! كمرش رو آروم گذاشتم رو زمين و خوابيدم روي مهسا و كيرم رو گذاشتم بين پاهاش و ده،

پونزده بار عقب جلو كردم. يهو مهسا دست گذاشت رو كس اش و گفت خواهش ميكنم به اينجام كاري نداشته باش! گفتم تا الان واسه خودت حال كردي حالا كه نوبت من شد! گفت خواهش ميكنم ... . مهسا رو برگردوندم و دست گذاشتم زير شكمش و بلندش كردم. لباسها رو كشيدم زير زانوهاش و خوابوندمش رو زمين . دوباره كيرم رو گذاشتم بين پاهاش و چند بار جلو عقب كردم . زياد حال نميداد واسه همين مجبورش كردم خم بشه دستاش رو بزاره رو زمين و تكيه كنه رو زانوهاش. كيرم رو گذاشتم رو سوراخ كونش و يكم فشار دادم ولي فايده نداشت چون خيلي تنگ بود. ديدم اينجوري اذيت ميشه گفتم مهسا تو كيفت كرم ، مرم پيدا نميشه گفت چرا دارم . در كيف اش رو باز كردم يه تيوپ پر داخل كيفش بود نصف بيشترش رو ماليدن سر كيرم و از پشت گذاشتم در كونش يكم فشار دادم به سختي رفت داخل ، ولي مهسا خيلي دردش گرفت از چشماش معلوم بود . همونطور كه رو زانو هاش خم شده بود شروع كردم به تلمبه زدن يك بار دو بار .... يك لحظه دچار جنون شدم وقتي به خودم اومدم ديدم مثل اينكه خيلي درد داره چون جيغ ميكشيد . گفتم مهسا جون آروم تر ما آبرو داريم ديگه داشت آبم ميامد كيرم رو در آوردم و گذاشتم لاي پاهاش ، مهسا دستش رو گذاشت رو كيرم و چسبوندش به كسش و آبش رو ريختم تو دستش .






مهسا هم كير بي حالم به همراه آبش مي ماليد به كسش. برش گردوندم دلم سوخت براش بنده خدا سر زانو هاش سياه شده بود هيچي هم نگفته بود. يه چند تا لب اساسي ازش گرفتم يه چند ثانيه اي رو هم خوابيديم بعد با دستمال كاغذي كه تو كيف مهسا بود آب رو از روي كس و لاپاش پاك كردم كمكش كردم لباساش رو بپوشه سريع لباس هاي خودم رو هم پوشيدم ديگه هوا تاريك شده بود . از مهسا بخاطر حال دادن تشكر و براي اذيت شدنش معذرت خواهي كردم وقتي مي خواست بره كمكم كرد تا كف آشپزخونه رو تميز شستيم بعد هم در و واسش باز كردم فرستادمش رفت خونه.
پانویس: با سلام به 50000 نفری که داستان های قبلی من رو خوندند و بعضی ها راضی نبودند .این داستان ها هر 3 تخیلی و ساخته ی ذهن من بودند و اگر باب میل شما نبود از همه عذر خواهی می کنم و برای کسانی که در نظرات فحاشی کردند و صفات لایق خود و خانواده شان رو به من نسبت دادند تاسف می خورم.